آیا تفکر اقتصادی کاپیتالیستی میتواند درک از ادبیات را تغییر دهد؟
عنوان: ادبیات و اقتصاد آزادی (نظم خودجوش فرهنگ)
مولف: پل ای. کانتور و استفن کاکس
ترجمه: سلما رضوانجو
انتشارات:دنیای اقتصاد
به گزارش اقتصادنیوز، آیا شکلها و قالبهای تفکر اقتصادیِ همدل با کاپیتالیسم میتوانند دریافت و ادراک ما را از ادبیات به شیوهای تازه تغییر دهند؟ برای مثال بر اساس شواهد و قراین مورد تایید، باور بر این است که رقابت آزاد میتواند مشوق خلاقیت و پیشرفت در حوزه صنعت و بازرگانی باشد. اما آیا میتوان گفت که رقابت در حوزههای فرهنگی هم تا همین اندازه نیرویی سالم و پیشبرنده است؟ در مقاله اول این کتاب، پل ای. کانتور نشان میدهد که در مورد رمانهای دنبالهدار، ماهیت رقابتی صنعت نشر در قرن نوزدهم در بریتانیا از برخی جهات باعث پیشرفت و ارتقای کیفی تولیدات ادبی بوده است. شاید این جریان برای بسیاری از اقتصاددانان بدیهی بهنظر آید، اما ممکن است پذیرش آن برای برخی منتقدان ادبی دشوار باشد. از دوره رمانتیکها به بعد، اقتصاد و فرهنگ همواره در دو قطب مخالف هم تصور شدهاند و بسیاری از نویسندگان و منتقدان امیدوار بودهاند که بتوان ادبیات را از آنچه بهنظرشان تاثیرات مضر بازار رقابتی است دور نگه داشت.
نظریه ادبی مارکسیستی هم صرفا باعث شد آنچه در اصل ناخوشنودی و بیرغبتی طبقه مرفه نسبت به اصول و فعالیتهای بازارهای اقتصادی است عمیقتر و بیشتر شود. همچنین در حوزه ادبیات و اقتصاد، مارکسیسم و شاخههای دیگرش، مثل ماتریالیسم فرهنگی و تاریخگرایی نوین ، عملا عرصه دانشگاهی دوران ما را به انحصار خود درآوردهاند.
ویراستاران در مقدمه ادبیات و اقتصاد آزادی تاکید دارند که نظم خودجوش از بسیاری جهات مفهوم اصلی و مرکزی این کتاب به حساب میآید: در این مجموعه، نشان خواهیم داد که آثار ادبی اغلب «سیمای» نظم خودجوش را دارند و میتوانند در فرآیند نظم خودجوش به وجود آمده باشند و گاهی هم در واقع این نظم خودجوش، مخصوصا قالب اقتصادی آن یا بازار را ستایش میکنند. در واقع، اگر به ارزش آزادی اقتصادی باور داشته باشیم دنبال نویسندگانی خواهیم گشت که رویکردی مشابه خود ما دارند و آنها را آنگونه که منتقدان مارکسیست رد کردهاند، با عنوان اسیران ایدئولوژی کاپیتالیستی رد نخواهیم کرد. تعدادی از مقالههای ما به بررسی راههایی میپردازند که نویسندگان از طریق آنها قدرت و انعطافپذیری و نیروی مولد بازار آزاد را برجسته کردهاند. ما چنین ستایشهایی را در جاهایی دور از انتظار یافتهایم.
داریوفرناندز موررا در مقالهای درباره دنکیشوت نشان میدهد که میگوئل سروانتس تصویری از فواید آزادی اقتصادی را در اوایل قرن هفدهم، سالها قبل از آنکه آدام اسمیت مفهوم بازار آزاد را «کشف» کند، ارائه کرده بود. مقاله استفن کاکس درباره اثر ای پیشتازان! نوشته ویلا کاتر نشان میدهد که چرا یک زن دلایل خاص خود را برای حمایت از آزادی اقتصادی دارد. برخلاف تصور عموم که زنان باید کاپیتالیسم و نظام سرمایهداری را نظامی ستمپیشه تلقی کنند، کاکس نشان میدهد که کاتر این نظام را آزادکننده میداند.
هم برای قهرمان داستانش، هم برای خودش بهعنوان به عنوان یک نویسنده. چاندران کیوکاتس در مقالهای درباره بن اوکری نشان میدهد که نهتنها گرایش مثبت به مفهوم فعالیتهای بازار را میتوان در آثار نویسندگان بزرگ غربی مشاهده کرد، بلکه نمودهای آن در آثار ادبی غیرغربی هم مشهود است. این کتاب که با سروانتس و جانسون در قله ادبیات اروپا کار تحلیل را آغاز کرده است، آن را با بررسی یک نویسنده معاصر نیجریایی به پایان میبرد و به ما نشان میدهد که آزادی اقتصادی کشف انحصاری و مایملک غربیان نیست، بلکه اصولا میراث مشترک انسانها در همه جای دنیاست.
در این کتاب تلاش کردهایم جایگزینی برای تحلیلهای مارکسیستی و شبهمارکسیستی در بررسی ارتباط ادبیات و اقتصاد ارائه کنیم. پل ای. کانتور و استفن کاکس در ادامه می نویسند: اینطور نبوده که با وسواس و اصرار بیمنطق ادعا کرده باشیم که اقتصاد اتریشی شاهکلید اصلی تفسیر کل ادبیات است. اذعان داریم که راههای مناسب دیگری نیز برای تحلیل ادبیات وجود دارد. از جمله دیدگاههای مطلقا زیباییشناختی که اصولا اشارهای هم به مفاهیم اقتصادی ندارند. همانطور همانطور که خواهید دید یکی از تفاوتهای میان اقتصاد اتریشی و مارکسیستی این است که اقتصاد اتریشی خود را بهعنوان به عنوان علم مطلق با [قدرت] توضیح غایی و نهایی برای تمام پدیدهها جلوه نمیدهد
بنابراین تکیه ما بر اقتصاد اتریشی به ما اجازه میدهد که گرایشهای تقلیلگرایانه در تفسیر خود از ادبیات را که ریشه در پیشفرضهای مارکسیستی دارند، کنار بگذاریم. تاکید بر آزادی و فردگرایی در مکتب اتریش به معنای آن است که وقتی کار نویسندگان را با رفتار اقتصادی تحلیل میکنیم، آنها را بهعنوان به عنوان نمادهای خاص ایدئولوژیهای خاص، دیدگاههای طبقاتی یا نقاط عطف تاریخی در نظر نمیگیریم، بلکه هر نویسنده را بهعنوان به عنوان فردی مستقل میبینیم و دنبال اندیشههای خاص آن فرد میگردیم. اگر مفاهیم خاص اقتصادی را در آثار نویسندگانی که تحلیل میکنیم پیدا کنیم، معتقدیم این ایدهها و مفاهیم متعلق به شخص نویسنده هستند و ارزش جدی گرفتهشدن و محترمانه تحلیلشدن را دارند.
تنها خواسته ما این است که افراد از هر حوزه تخصصی این مقالات را با ذهن باز مطالعه کنند. اکثر آنچه گفتهایم شاید ابتدا عجیب بهنظر برسد، اما این خود نشانهای است مبنی بر غلبه الگوی مارکسیستی در حوزه علوم انسانی در دهههای اخیر و نشان میدهد که این الگو تا چهاندازه افقهای مباحث و گفتمانهای نظری در حوزه ادبیات و اقتصاد را محدود کرده است. وقتی این پیشفرضهای گمراهکننده درباره کنش بشری که مارکسیستها مروج آن هستند کنار گذاشته شوند، اصول اقتصاد اتریشی بهخوبی منطقی بودن خود را نشان میدهند. یعنی به خوبی درمییابیم که انسانها آزاد هستند و بهعنوان به عنوان افراد مستقل حق انتخاب دارند. آنچه مکتب اتریش به حوزه نقد ادبی وارد میکند، روش فکری است که کاملا بر مبنای مستحکم حقایق اقتصادی بنا شده است و درعینحال با اصول آزادی و فردگرایی نیز همخوانی دارد. و همانطور همانطور که در این کتاب نشان دادهایم اصول آزادی و فردگرایی برای درک خلاقیت هنری و ادبی، حیاتی هستند.