بت پندار رشد اقتصادی
رفتار انتخاباتی آحاد یک جامعه، از یکسو، تابعی است از، احساس بیقدرتی (احساس ناتوانی و عجز فرد در تاثیرگذاری بر تصمیمات و سیاستها و بر عرصه سیاسی. توضیح آنکه وقتی فرد در برابر واقعیتهای اجتماعی خود را فاقد هر گونه قدرت ارزیابی کند و واقعیتهای اجتماعی را فراتر از قدرت خود بداند آنگاه دچار احساس بیقدرتی میشود)؛ احساس مهجوری سیاسی (مهجوری سیاسی به طرد قواعد و اهداف سیاسی به علت غیرعادلانه، و تحمیل بودن قواعد بازی گفته میشود)؛ احساس بیقاعدگی سیاسی (وقتی که فرد احساس کند و چنین استنباط کند که قواعد و قوانین که باید مناسبات سیاسی را تعیین و هدایت کند، از میان رفته است. به عبارتی از میان رفتن قاعده و قوانین در مناسبات سیاسی همان بیقاعدگی سیاسی است). احساس بیگانگی سیاسی (بیگانگی سیاسی، ناتوانی در اثرگذاری بر ساخت اجتماعی سیاسی و عجز در دخالت در فرآیندهای تصمیمگیری و سیاستگذاریها در عرصه سیاسی است). احساس بیمعنایی سیاسی (نبود الگوی قابل درک و قابل تشخیص برای شخص و غیرقابل پیشبینی نتایج انتخابهای سیاسی وقتی فرد احساس کند که الگوی قابل درکی برای او در مناسبات سیاسی تعریف نشده است و یا نتایج کنشها، رفتارها و تصمیمات سیاسی غیرقابل سنجش و پیشبینی است آنگاه دچار احساس بیمعنایی سیاسی میشود).
از سوی دیگر، ربطی وثیق و تنگاتنگ با اعتماد سیاسی، رضامندی سیاسی، یگانگی سیاسی، احساس علاقه و تاثیر سیاسی و آموزش سیاسی، و از جانب سوم، سخت متاثر از رضامندی و امنیت اقتصادی دارد.
در مرحله بعد، آنگاه میتوان انتظار رفتار یا کنشی مشارکتجویانه از واحدهای کنشگر یعنی مردم داشت که مفروض بگیریم چنین کنشی، در واقع حاصل یک فرآیند تعاملی (میان نظام و مردم) است، از اینرو، به گونهای به مهندسی و تدبیر «موقعیت»های انتخاباتی بپردازیم که مقتضیات حاکم و ناشی از آن، مقتضیاتی مشارکتطلب و عقلایی باشد، در «ادراکات گزینشی» آحاد جامعه نسبت به طرف دیگر تعامل (نظام و بازیگران سیاسی- اجرایی)، تغییری مثبت (تصویر و تصوری منطبق با الگوی انتظارات آنان) ایجاد کنیم.
اکنون به رابطه اقتصاد و مشارکت بازگردیم. به تصریح بسیاری از اندیشهورزان اقتصادی و اجتماعی، در جوامعی که به لحاظ اقتصادی از رفاه نسبی و امنیت اقتصادی برخوردارند، از یکسو، امید به زندگی و امید به آینده گسترش مییابد، و از سوی دیگر، رضامندی نسبت به نظم و نظام حاکم سیاسی تقویت میشود، و این عوامل به نوبه خود، بستری مهیا برای مشارکت فزاینده اجتماعی و سیاسی آحاد جامعه فراهم میآورد.
متاسفانه، در جامعه امروز ما این «رابطه» عمدتاً در هنگامه چرخش قدرت برجسته میشود و در متن و بطن بسیاری از گفتمانهای انتخاباتی قرار میگیرد، زیرا برای بسیاری از بازیگران سیاسی ما آستانه انتخابات، همان آستانه بازی و کسب قدرت است و اقتضای بازی قدرت، بازیهای زبانی و گفتمانی گوناگون، و تغییرات، تحولات و دگردیسیهای گفتمانی رنگارنگ است.
در این شرایط، بسیاری از دگمهای ایدئولوژیک و راستکیش، به اقتضای منطق بازی قدرت در سراشیبی فرسایش و ساییده شدن قرار میگیرند. به بیان دیگر، بسیاری از آموزهها، هنجارها، ارزشها، ایستارها، آرمانها، مرامها و باورهایی که روزی منجمد و متصلب و قدسی بهنظر میرسیدند، در مسیر ذوب شدن قرار میگیرند، بسیاری از «گزارههای جدی» گذشته، اعتبار خود را از دست داده و به «گزارههای شوخی» تبدیل میشوند، بسیاری از «بتهای پندار» میشکنند، بسیاری از «رنگهای مرامی»، اسیر بیرنگی میشوند، بسیاری از مواضع شفاف، کدر میشوند، بسیاری از هویتهای اصیل، اصالت خود را از دست میدهند، بسیاری از زیربناها به روبنا و بسیاری از روبناها به زیربنا تبدیل میشوند، بسیاری از خطوط قرمز، سرخی خود را از دست میدهند، بسیاری از «نبایدها» به «باید» و بسیاری از «بایدها» به «نباید» تبدیل میشوند، بسیاری از «ناخودی»ها به «خودی»، و بسیاری از «خودی»ها به «ناخودی» تبدیل میشوند، بسیاری از اقتدارگرایان، دموکراتیک میشوند و بسیاری از نخبهگرایان، تودهگرا میشوند، و بالاخره، بسیاری از اصولگرایان دوآتشه، حامل و عامل آموزهها و ایدهها و شعارهای اصلاحی (و گاه سوپراصلاحی) میشوند و به اصطلاح سر از «چپ» درمیآورند، و بسیاری از دقایق گفتمانهای روحانی رنگ و بوی اقتصادی و مادی به خود میگیرند.
بیتردید، این نگاه کاملاً ابزاری به رابطه اقتصاد و مشارکت ره به جایی نمیبرد. زیرا اگرچه ضریب احساسی بودن جامعه ایرانی از بسیاری از جوامع دیگر افزونتر است، اما به سهولت نمیتوان رفتار احساسی را رفتار برتر یا قالب مردم ایران تعریف کرد و به برانگیختن احساسات لحظهای آنان توسط یکسری وعده و وعیدهای اقتصادی دل خوش داشت.
نتایج انتخابات اخیر در جامعه ما به وضوح حکایت از آن دارد که بسیاری از مردم به اصطلاح تا پول را نبینند، کالا را تحویل نمیدهند؛ تا احساس نکنند که سیاست بازیگران معطوف به زندگی روزمره آنان است، بازی سیاستباز را به پشیزی نمیخرند و تا بازی و بازیگر را جزیی از «راهحل مشکلات» خود فرض نکنند، بدو اقبالی نشان نمیدهند. این به معنای ورود عقل محاسبهگر و منش و روش پراگماتیستی در رفتار مشارکتی مردم است.
بنابراین، اگرچه دادههای همین پیمایشها دلالت بر قرار گرفتن دغدغههای اقتصادی در صدر دلمشغولیهای مردم جامعه دارند، اما این دلمشغولی بسیار عمیقتر از آن است که به سهولت بتوان آن را گفتاردرمانی کرد و از رهگذر برجسته کردن دقایق و سویههای اقتصادی گفتمان انتخاباتی، مشارکت مردم را طلب کرد. در تحلیل نهایی، باید از ویلیام بی من بپذیریم که افراد در موقعیتهای ارتباطی، ادراکات گزینششدهای از یکدیگر دارند و منزلت افرادی که در تعامل با یکدیگر قرار میگیرند، هم با کیفیت و ماهیت این ادراکات گزینششده و هم با الگوی انتظاراتشان رابطه مستقیم دارد که این الگوهای انتظارات با توجه به مجموعهای از پدیدههای منفرد که شخص برمیگزیند یا صرفاً در لحظهای خاص ادراک میکند، شکل میگیرند. تردیدی نیست که در الگوی انتظارات امروز مردم ما تمهیدات و تدبیرات اقتصادی از جایگاهی بالا و والا برخوردارند، اما چنانچه در ادراکات گزینششده آنان، طرف مقابل (فرد یا گروه مشارکتطلب) نتواند از شأن و منزلتی بالا و والا برخوردار شود، کنش مشارکتی دچار اخلال میشود.