رئیس سازمان برنامه در دولت رجایی پس از سه دهه لب به سخن گشود

شیطان از همه تکتوکرات تر است/فهمیدم با میرحسین موسوی نمی توانم کار کنم

کدخبر: ۱۰۷۴۸۲
تیتر اصلی این شماره تجارت فردا،"عقوبت تکنوکرات ها" است که اشاره به حذف و سرکوب این جریان در دوره های مختلف دارد. از جمه دوره ای که " موسی خیر" ریاست سازمان برنامه را برعهده داشت و بسیاری از تکنوکرات ها را از نهاد برنامه ریزی کشور اخراج کرد.
شیطان از همه تکتوکرات تر است/فهمیدم با میرحسین موسوی نمی توانم کار کنم

به گزارش اقتصادنیوز، تصویری از «موسی خیر حبیب‌اللهی» که در دولت شهید رجایی وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه بود روی جلد تازه ترین شماره هفته‌نامه تجارت فردا خود نمایی می‌کند. سایه‌ای از او نیز روی «رضا نیازمند» و «محسن صفایی‌فراهانی» افتاده که اولی، بنیانگذار سازمان گسترش و نوسازی صنایع است و دومی شرکت مپنا را بنیانگذاری کرده.حال این که چرا در تصویرسازی روی جلد تجارت فردا، سایه موسی خیر روی دو تکنوکرات شناخته شده افتاده را باید در تیتر اصلی این هفته‌نامه جست‌وجو کرد. تیتر اصلی این شماره تجارت فردا، «عقوبت تکنوکرات‌ها» است که اشاره به حذف و سرکوب این جریان در دوره‌های مختلف دارد. از جمه دوره‌ای که «موسی خیر» ریاست سازمان برنامه را برعهده داشت و بسیاری از تکنوکرات ها را از نهاد برنامه ریزی کشور اخراج کرد.

موسی خیر کیست؟

عمر ریاست «موسی خیر حبیب‌اللهی» بر سازمان برنامه و بودجه کوتاه بود. خواهر او روزگاری افتخار همکاری با «محمدعلی رجایی» را داشت و به واسطه این آشنایی و شناخت برادرش را به رجایی معرفی کرد. موسی خیر به محض اینکه به ریاست سازمان برنامه رسید، درصدد «پاک سازی سازمان برنامه از ماسون‌ها و بهاییان» برآمد. او در مدت زمانی کوتاه سازمان را تعطیل کرد و بسیاری از متخصصانش را کنار گذاشت. او معتقد است تخصص‌گرایی( تکنوکراسی) اهمیتی ندارد چون شیطان متخصص‌ترین است. موسی خیر سه دهه است که لب فرو بسته و از عقاید عجیبش سخنی نگفته است اما هفته‌نامه تجارت فردا در صد و یازدهمین شماره او را یافته و عقایدش را وا کاوی کرده است. او هنوز از اخراج بیش از سه هزار متخصص از سازمان برنامه و وزارت نفت در اوایل دهه ٦٠ دفاع می‌کند.

خلاصه ای از گفت وگوی تجارت فردا با موسی خیر حبیب اللهی را می خوانید:

* آقای رجایی به دلیل آشنایی که با خانواده ما داشت و من را دورادور می‌شناخت مرا خواست. خواهر من خانم منظر خیّر دبیر ریاضی مدرسه رفاه بود و آقای رجایی از آنجا خانواده من و من را می‌شناخت. ایشان به همین سبب مرا خواست و صحبت کوتاهی با من داشت و درنهایت از من خواست که به دیدار آقای عزت‌الله سحابی بروم.

*بعد از آن جلسه آقای سحابی نگاه مثبتی به من پیدا کرده بود که همان را هم به آقای رجایی انتقال داده بود. وقتی دوباره به دیدار آقای رجایی رفتم ایشان به من گفت برای تصدی این مسوولیت آماده باش.

*نمی‌خواستم بروم در نهایت نشستم و فکر کردم و شرایط را سنجیدم که دیدم جنگ آغاز شده و آقای رجایی هم دو سه‌نفری را مدنظر داشته و موفق نبوده و بهتر است که قبول کنم. روز سوم با آقای رجایی به هیات دولت رفتم و بعد هم ایشان مرا به دیدار آقای بنی‌صدر فرستاد.

*در مجلس رای قاطعی آوردم و بدون هیچ رای مخالفی و تنها با دو رای ممتنع من به عنوان وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه انتخاب شدم.

*در همان ابتدای کار آقای رجایی به من گفت معاونان سازمان را عوض کن. من به طور قاطع مخالفت کردم. بعد هم به آقای رجایی گفتم تا شش ماه دیگر یعنی تا ابتدای سال جدید با من حرف نزنید و از من چیزی نخواهید.

*با همه اینها تنها سازمانی که بازسازی یا پاک‌سازی شد همین سازمان برنامه بود. من بعد از مدتی که کار کردیم و به خوبی تمامی کارکنان و کارشناسان سازمان را شناختیم یک هفته سازمان را تعطیل کردم. البته سازمان به طور کامل تعطیل نشد. من 150 نفر متخصص را که قبلاً شناسایی کرده بودم خواستم که در سازمان بمانند و کار کنند که کار مملکت نخوابد.

*طی یک هفته‌ای که همان 150 کارشناس مشغول به کار بودند سازمان را پاک‌سازی کردم و بعد از این یک هفته هم سازمان مجدد شروع به کار کرد و همه سرکار خود آمدند به جز فراماسون‌ها و کسانی که از فرق ضاله بودند. من اگر سازمان برنامه را برای آن یک هفته تعطیل نمی‌کردم معلوم نبود که آن افراد با حضورشان در سازمان چه کارهایی می‌کردند.

*من ناچار بودم که اولاً سازمان را تعطیل کنم که این افراد وارد نشوند و بعد هم از خدمت منفصل‌شان کنیم. اگر اعداد را رند کنم و بگویم از حدود 2500 نفر کارمند سازمان برنامه حدود 70 نفر فراماسون‌ها و اعضای فرق ضاله و از درباری‌های شاخص بودند که اخراج شدند. در بین کسانی که برگشتند 600 نفر بودند که با نسبت خانوادگی به سازمان آمده بودند. مثلاً پدر و پسر بودند یا زن و شوهر یا مادر و دختر و غیره.

*من سازمان را بدون هیچ جار و جنجالی پاک‌سازی کردم. کسی هم جرات نکرد حرفی بزند. تنها 30 سال بعد به یکی از این جوجه ماسون‌ها دستور دادند که گزارشی در روزنامه‌ای بنویسد و بگوید که خیّر کارشناسان متخصص سازمان برنامه را اخراج کرد.

*من همه را با امضای خودم اخراج کردم. یک روز آقای موسوی‌اردبیلی را که رئیس قوه قضائیه بود، دیدم. به ایشان گفتم یک ماده قانونی به ما بده که بر اساس آن بتوانیم پیروان فرقه‌های ضاله را اخراج کنیم. ایشان یک نفسی کشید و گفت یک فکری می‌کنیم. من دیدم تا ایشان بخواهد یک فکری بکند من ذکرم به آسمان رفته است. برای همین به جای ماده یک نر پیدا کردم.

*در ابتدای سال 60 شهید رجایی من را خواست و گفت الوعده وفا. شش ماه گذشته است و حالا باید در مورد سازمان و معاونان شما صحبت کنیم. من پرسیدم چه کسی را مدنظر دارید که ایشان آقای محمدتقی بانکی را معرفی کردند و گفتند ایشان را بگذارید قائم‌مقام خودتان. من مخالفت کردم و گفتم من قائم‌مقام لازم ندارم.

*بعد هم که دولت تغییر کرد و شهیدان رجایی و باهنر دولت را در دست گرفتند. دولت 9 تغییر در وزرا داشت که یکی از این تغییرات نبودن من در سازمان برنامه بود. آقای رجایی به من گفت انتخاب نشدن تو یک عکس‌العمل بود. بعد هم انتظار داشت من بپرسم واکنش به چه عملی اما من همان‌طور که از ابتدا برای بودن یا نبودن لباسی ندوخته بودم، هیچ حرفی هم نزدم.

*مرحوم مهدوی‌کنی که واقعاً مجاهد و پارسا بود به من ماموریت داد که نظارت در حکومت اسلامی را سازماندهی کنم. آن موقع سفر حج برایم پیش آمد. من به آقای مهدوی‌کنی گفتم به سفر حج بروم یا بمانم و این کار را به سرانجام برسانم. ایشان گفت سفر حج را برو.

*در یکی دو جلسه که آقای میرحسین موسوی را دیدم فهمیدم نمی‌توانیم با هم همدم باشیم. البته من ایشان را چندان نمی‌شناختم ولی فهمیدم که چندان به هم نمی‌خوریم. اتفاقاً ایشان هم خوشحال شد حتماً او هم فهمیده بود که ما هم‌عقیده نیستیم. این‌طور شد که من به وزارت نفت رفتم و به مهندس غرضی گفتم برای من حکم قائم‌مقامی بنویس. ایشان هم با محبت از پشت میزش بلند شد و همان‌طور ایستاده حکم قائم‌مقامی من را نوشت.

*به غرضی گفتم شش ماه هیچ نامه‌ای را به من ارجاع نده چون هیچ کاری نمی‌کنم. فقط می‌خواهم صنعت نفت را بشناسم. صنعت نفت تنها صنعتی بود که تا آن زمان راهی برای شناخت آن نداشتم. البته این مهلت من شش ماه نشد و در کمتر از سه ماه صنعت نفت را به قول معروف مانند کف دست شناختم و کار را با حمایت کامل آقای غرضی که به عنوان یک فرد اجرایی کاملاً قبولش دارم شروع کردم.

*فراماسون و فرقه‌ای‌ها نمی‌توانند در سازمان برنامه باشند و برای مملکت اسلامی برنامه‌ریزی کنند. بنابراین اول باید پاک‌سازی انجام دهیم که به حول و قوه الهی این کار را کردیم. بعد دیدم سازمان تنها جایی بود که ما این کار را کردیم اما در نهادهای دیگر جوجه‌ماسون‌ها در لابه‌لای دستگاه‌ها ماندند. سازمان برنامه هم که دیگر منحل شد.

*من واقعاً سیاسی و حکومتی نبودم. انگار شانسی آمده بودم. اکنون هم می‌گویم که بری از سیاست و از حکومت هستم چون کاری نمی‌توانم بکنم. آن زمان چون جنگ بود نمی‌توانستم کنار بمانم.

* آنها نامحرم جمهوری اسلامی بودند. همین نامحرمان هستند که این مملکت را به این روز انداخته‌اند. شما می‌گویید شاید متخصص بودند اما شیطان از همه متخصص‌تر است. تخصص آنها به درد من نمی‌خورد. من تا به آنها برسم باید بگویم اعوذبالله. هیچ کاری هم نمی‌توانم بکنم. قبل‌ها فکر می‌کردم می‌شود کاری کرد اما اکنون می‌گویم در مواجهه با شیطان هیچ کاری نمی‌شود کرد.

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید