آیا حمله به ایران با هدف برهم زدن امنیت ریملند بود؟/ گذار از قلب به حاشیه

به گزارش اقتصادنیوز، اسرائیل و آمریکا مدعی هستند تجاوز نظامی به خاک ایران و تاسیسات هستهای کشور نوعی حمله پیشدستانه و در جهت حفظ موجودیت اسرائیل و با هدف خنثیسازی تهدیدات مستقیم ایران بوده است. در مقابل برخی معتقدند تجاوز اسرائیل-آمریکا به ایران تنها به واسطه ضدیت با برنامه هستهای-موشکی نیست، بلکه گامی بلند در برهم زدن امنیت کریدور زمینی چین-خلیج فارس، تضعیف جایگاه ایران در معماری امنیتی منطقه و تلاش برای کنترل ریملند جنوب روسیه است. از یکسو، اسرائیل این حملات را صرفاً واکنشی به تهدیدات وجودی ایران میداند.
"محمد علینژاد" در شماره 598 هفتهنامه "تجارت فردا" نوشت: برنامه هستهای ایران، توسعه موشکهای بالستیک و حمایت از گروههای مقاومت در منطقه، از دید تلآویو خطری فوری برای موجودیت این کشور محسوب میشود. از سوی دیگر، تحلیل عمیقتر نشان میدهد که این حملات پیامدهای ژئوپولیتیک فراتر از امنیت مرزهای اسرائیل دارد. ایران بهعنوان قدرت مسلط در سواحل شمالی خلیج فارس و تنگه هرمز، نقش کلیدی در امنیت انرژی جهان ایفا میکند. هرگونه تضعیف توان نظامی و اقتصادی ایران میتواند توازن قوا در ریملند -این کمربند حیاتی که از خلیج فارس تا مدیترانه شرقی امتداد دارد- را تغییر دهد. اسرائیل با همکاری آمریکا با آگاهی از این واقعیت، احتمالاً از حملات خود دو هدف را دنبال میکند: نخست، ممانعت از تبدیل شدن ایران به قدرت هستهای منطقهای؛ و دوم، حفظ سلطه غرب بر شبکههای انرژی و تجارت جهانی که از ریملند میگذرد و البته تضعیف چین.
اقتصادنیوز:جنگها علاوه بر خسارات جانی و نظامی، تاثیرات عمیق و گستردهای بر اقتصاد و معیشت مردم دارند. این تاثیرگذاری بر معیشت از کانالهای مختلفی رخ میدهد؛ از کاهش درآمد و اشتغال گرفته تا مهاجرت و جابهجایی جمعیتی و حتی اثرات روانی.
تحلیلگران میگویند کنترل ریملند (Rimland) به مفهوم کنترل مناطق پیرامونی اوراسیاست که از نظر ژئوپولیتیک اهمیت دارند. این مفهوم در تئوریهای ژئوپولیتیک مکیندر مطرح شده است. کسی که ریملند را کنترل کند، بر اوراسیا و در نتیجه بر جهان تاثیرگذار خواهد بود.
گذار از قلب به حاشیه
قرنهاست که رقابت برای تسلط جهانی بهطور جداییناپذیری با جغرافیا و تمدنهایی که در آن رشد کردهاند مرتبط است. از دریاها تا خشکیها، رقابت ژئوپولیتیک حول کنترل فضاهای حیاتی و مزایای استراتژیکی که این فضاها فراهم میکنند، شکل گرفته است. نظریههای ژئوپولیتیک چهارچوبهایی برای درک این پویاییها ارائه میدهند. در سال ۱۸۹۰، آلفرد تِیِر ماهان استدلال کرد که برتری دریایی اساس نفوذ جهانی است و اهمیت استراتژیک قدرت دریایی را برجسته کرد. بعدها، در سال ۱۹۰۴، هالفورد مَکیندر نظریه هارتلند را معرفی کرد و ادعا کرد که کنترل بر درون قاره اوراسیا -«منطقه محوری»- کلید تسلط جهانی است. این اصل هنوز به طرق مختلفی معتبر است و طرفدار دارد، زیرا ایالاتمتحده همچنان برای نمایش قدرت خود به قدرت دریایی متکی است. این نظریهها قرنها تفکر استراتژیک را شکل دادند و راهنمای استراتژیهای کلان امپراتوریها و ابرقدرتها بودند. اصول ماهان بر سلطه دریایی بریتانیا و آمریکا تاثیر گذاشت. در همین حال، ایدههای مکیندر بر تلاشهای بریتانیا برای مهار گسترش روسیه، پیگیری آلمان نازی برای لبنسراوم (فضای حیاتی)، استراتژیهای شوروی برای نمایش قدرت زمینی و سیاستهای مهار جنگ سرد آمریکا برای مقابله با کنترل شوروی بر هارتلند تاثیرگذار بود.
با این حال گذشت زمان و تحولات ژئوپولیتیک نشان داد که در قرن ۲۱، نه هارتلند و نه دریاها به تنهایی نمیتوانند پیچیدگیهای رقابت جهانی کنونی را توضیح دهند، زیرا جهان وارد دورهای از رقابت شدید ابرقدرتها و چندقطبی شدن شده است. در عوض، نظریه ریملند (Rimland) نیکلاس اسپایکمن -که بعد از پایان جنگ جهانی دوم ارائه شد و بر پیرامون ساحلی اوراسیا تاکید دارد- چهارچوب غالب برای درک ژئوپولیتیک مدرن است (اسپایکمن، ۱۹۴۴). ریملند جایی است که قدرت زمینی با قدرت دریایی برخورد میکند. این منطقه بهعنوان پلی بین زمین و دریا عمل میکند و منابع طبیعی حیاتی، اقتصادهای روبه رشد سریع و بخش قابل توجهی از جمعیت جهان را در خود جای داده است. همچنین مسیرهای دریایی و گلوگاههای مهمی مانند تنگه مالاکا، کانال سوئز، تنگه هرمز و بابالمندب را در خود دارد که برای تجارت جهانی و جریان انرژی ضروری هستند. با رویارویی قدرت دریایی غرب به رهبری آمریکا با ائتلاف قدرت زمینی چین، روسیه، ایران و کره شمالی، ریملند به میدان نبرد نهایی تبدیل شده که به نظر میرسد سرنوشت نظم جهانی آینده در آن رقم خواهد خورد. در قرن حاضر، ریملند تنها یک فضای جغرافیایی نیست، بلکه نقطه اتکای ژئوپولیتیک است که تعادل قدرت را برای دههها شکل خواهد داد.
محدودیتهای مدرن در رقابت
رقابت میان غرب به رهبری آمریکا و ائتلاف چین، روسیه، ایران و کره شمالی به دلیل تفاوتهای ساختاری و ایدئولوژیک اجتنابناپذیر است. غرب از نظم لیبرال مبتنی بر قواعد که پس از جنگ جهانی دوم ایجاد کرده دفاع میکند، در حالی که رقبای آن به دنبال بازسازی تعادل قدرت جهانی با الگوهای حکمرانی جایگزین و تسلط منطقهای هستند. واقعیتهای ژئوپولیتیک، از جمله نزدیک شدن چین به یک قدرت جهانی، جسارت روسیه و حضور قدرتهای توانمند مانند ایران و کره شمالی، این رقابت را تقویت میکند. دیدگاههای همپوشان و مخالفت مشترک با هژمونی غرب تضمین میکند که این رقابت در نظم چندقطبی نوظهور مرکزی باقی بماند و تعادل قدرت و آینده ثبات جهانی را شکل دهد.
در قرن ۲۱، آینده نظم جهانی دیگر تنها توسط تسلط بر قدرت زمینی یا دریایی تعیین نمیشود. ظهور سلاحهای هستهای بهطور عمیقی پویایی رقابت ابرقدرتها را تغییر داده است. دکترین نابودی متقابل تضمین شده (MAD) اطمینان میدهد که درگیری مستقیم میان دولتهای هستهای به پیامدهای فاجعهباری منجر خواهد شد. در طول 80 سال وجود سلاحهای هستهای، هیچ جنگ تمامعیاری بین دولتهای هستهای رخ نداده است. در نتیجه، رقابت ابرقدرتها به عرصههای غیرمستقیم مانند جنگهای نیابتی، تحریمهای اقتصادی و رقابت فناوری منتقل شده است. رویدادهای تاریخی مانند بحران موشکی کوبا و تنشهای معاصر آمریکا و چین بر سر تایوان نشان میدهد که چگونه بازدارندگی هستهای رفتار استراتژیک قدرتهای بزرگ را تحت تاثیر قرار میدهد (اریکسون و مارتینسون، ۲۰۱۹).
در چشمانداز ژئوپولیتیک کنونی، با وجود رقابت شدید میان قدرتهای زمینی به رهبری چین و روسیه و قدرتهای دریایی به رهبری آمریکا، جنگ تمامعیار بسیار بعید است. این موضوع مناطق غیرهستهای را به میدانهای کلیدی رقابت ابرقدرتها تبدیل کرده است. در حالی که خشکیها و دریاهای وسیع تحت چتر هستهای محافظت میشوند، بخشهای قابل توجهی از ریملند خارج از این محافظت قرار دارند. در نتیجه، درگیریها در این مناطق غیرهستهای کمتر احتمال دارد به جنگ هستهای بینجامد. این پویایی قدرتهای هستهای را ترغیب میکند تا رقابتهای خود را از طریق درگیریهای نیابتی در ریملند حل کنند، جایی که نتایج مواجهههای غیرمستقیم میتواند تعادل قدرت جهانی را بدون خطر آغاز آرماگدون هستهای تغییر دهد. علاوه بر این، با توجه به تقارن تقریبی بین دو بلوک در تقریباً تمام حوزهها -از قدرت نظامی و اقتصادی گرفته تا جمعیت، فضا و پیشرفتهای فناوری- بعید است که هر یک از طرفین بتواند در جنگ تمامعیار پیروزی قاطعی کسب کند، و درگیری مستقیم را بیفایده میکند.
وابستگی اقتصادی بیش از پیش توانایی قدرت زمینی یا دریایی برای تعیین تسلط جهانی را محدود میکند. جهانی شدن، اقتصادهای رقبایی مانند ایالاتمتحده و چین را بهویژه در مناطقی مانند ریملند که جریانهای تجاری و زنجیرههای تامین حیاتی هستند، به هم پیوند داده است. هرگونه اختلال در این شبکههای اقتصادی هزینههای قابل توجهی برای همه طرفها خواهد داشت و تعادل قدرت اقتصادی را به اندازه کنترل فضاهای فیزیکی مهم میکند. از سوی دیگر، چین بزرگترین شریک تجاری بسیاری از کشورهای هند و اقیانوس آرام است، در حالی که دلار آمریکا نظام مالی جهانی را پشتیبانی میکند. اختلال در این شبکهها هزینههای زیادی برای همه طرفها به همراه دارد و رقابت اقتصادی را به جای درگیری مستقیم تشویق میکند (خان، ۲۰۱۶).
پیشرفتهای فناوری و ظهور جنگ ترکیبی مرزهای سنتی میان قدرت زمینی و دریایی را محو کرده است. گسترش تسلیحات مدرنی مانند پهپادها، موشکهای دقیق فراصوت و توانمندیهای سایبری، میدانهای نبرد چندبعدی ایجاد کرده که در آن تاکتیکهای نامتقارن نقش غالب دارند و کسب برتری قاطع دیگر تضمینکننده پیروزی کامل در میدان نبرد نیست. نمونههایی مانند عملیات سایبری روسیه علیه اوکراین، حملات حوثیها و حزبالله به اسرائیل و استفاده از جنگ اطلاعاتی و همین جنگ 12 روزه میان ایران و اسرائیل، نفوذ روزافزون جنگ ترکیبی را در شکلدهی به رقابتهای ژئوپولیتیک نشان میدهد.
میدان نبرد قرن ۲۱ و آینده نظم جهانی
نظریه ریملند نیکلاس اسپایکمن مرتبطترین چهارچوب برای درک ژئوپولیتیک مدرن را ارائه میدهد. ریملند که پیرامون ساحلی اوراسیا را دربر میگیرد، پل ارتباطی قدرت زمینی و دریایی است و گلوگاههای دریایی حیاتی، اقتصادهای پویا و جمعیتهای بزرگی را در خود جای داده است. اسپایکمن استدلال کرد که کنترل سرزمینهای حاشیهای برای تسلط بر اوراسیا و بهتبع آن جهان ضروری است (اسپایکمن، ۱۹۳۸). در زمینه ژئوپولیتیک قرن ۲۱، ریملند بهعنوان عرصه تعیینکنندهای ظاهر میشود که آینده قدرت جهانی در آن به چالش کشیده خواهد شد. این منطقه شامل نواحی ساحلی اوراسیاست و تقاطع قدرت زمینی و دریایی است که مزایا و آسیبپذیریهای استراتژیک هر دو را در خود دارد. این منطقه برای تجارت جهانی و جریان انرژی ضروری هستند. همزمان، دسترسی به هارتلند را فراهم میکند و به قدرتهای زمینی اجازه میدهد نفوذ خود را به بیرون گسترش دهند. این عملکرد دوگانه ریملند را به میدان نبرد کلیدی تبدیل میکند که کنترل منابع جهانی، تجارت و نفوذ در آن تعیین خواهد شد.
برخلاف هارتلند یا دریاهای آزاد، ریملند میزبان پویاترین اقتصادهای جهان، جمعیتهای قابل توجه و مراکز فناوری روبهرشد است. مناطقی مانند جنوب آسیا، جنوب شرق آسیا، خاورمیانه و اروپای شرقی نهتنها از نظر استراتژیک مهم هستند، بلکه از نظر سیاسی نیز پراکندهاند، که فرصتهایی برای قدرتهای بزرگ جهت انجام کمپینهای نفوذ و درگیریهای نیابتی ایجاد میکند. ابتکار کمربند و جاده چین (BRI) اهمیت استراتژیک ریملند را برجسته میکند. این طرح مسیرهای زمینی از طریق آسیای مرکزی را با مسیرهای دریایی در اقیانوس هند ادغام میکند و نفوذ پکن را در پیرامون اوراسیا گسترش میدهد. در همین حال، ایالاتمتحده حضور خود را در هند و اقیانوس آرام از طریق اتحادهایی مانند کواد و آکوس تقویت کرده است تا به مقابله با صعود چین بپردازد و آزادی دریایی را تضمین کند. در نهایت، ریملند نقطه تلاقی قدرت زمینی و دریایی است که در آن رقابت میکنند، اما هیچیک نمیتواند تسلط یکجانبهای کسب کند. این منطقه تنها یک فضای جغرافیایی نیست، بلکه نقطه اتکای ژئوپولیتیک است که تعادل قدرت را تعیین میکند. کنترل ریملند دسترسی به بازارهای جهانی، تامین منابع حیاتی و نفوذ بر شبکههای سیاسی و اقتصادی کلیدی را ممکن میکند.
گروهی از قدرتهای متوسط و منطقهای، از جمله ترکیه، اندونزی، ایران، پاکستان، هند، مالزی، بنگلادش و میانمار، پیچیدگی بیشتری به پویاییهای جهانی افزودهاند. این کشورها از موقعیتهای استراتژیک خود برای اعمال استقلال استفاده میکنند و اغلب خود را بهعنوان بازیگران کلیدی در رقابت گستردهتر میان قدرتهای زمینی و دریایی معرفی میکنند. قابل توجه است که ریملند میزبان یکی از برجستهترین تمدنهای جهان -تمدن اسلامی- است که دومین جمعیت بزرگ پیروان را در جهان دارد. اگرچه این کشورها مانند دوره قرون وسطی تحت امپراتوریهای باروت متحد عمل نمیکنند، اما اغلب منافع مشترک دارند و با افزایش رقابت ابرقدرتها تهدیدهای مشترکی را درک میکنند. این پویایی جدید نیست؛ از زمان انقلاب صنعتی، جهان اسلام اغلب قربانی رقابت ابرقدرتها بوده است. جنگ سرد نمونهای نسبتاً اخیر است که افغانستان به میدان نبردی تبدیل شد که در نهایت به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کمک کرد.
با تشدید رقابت میان قدرتهای زمینی و دریایی، کشورهای ریملند بار دیگر در معرض درگیری قرار خواهند گرفت. با این حال، آنها همچنین پتانسیل دارند که نهتنها دینامیکهای منطقهای، بلکه تعادل قدرت جهانی را شکل دهند و از میدانهای نبرد به بازیگران تاثیرگذار در صحنه جهانی تبدیل شوند.
انفعال دیپلماتیک، چین را برنده نهایی میکند؟
جنگ ۱۲روزه میان اسرائیل و ایران، آزمونی مهم برای نقش چین در خاورمیانه بود که محدودیتهای جاهطلبیهای پکن را بهوضوح نشان داد. رویکرد چین در این جنگ نشاندهنده سیاست «عدم تعهد فعال» چین است؛ سیاستی که در آن پکن میکوشد ضمن حفظ وجهه بینالمللی خود، از درگیریهای نظامی پیچیده و تعهدات امنیتی پرخطر دوری کند.
امنیت انرژی یکی از مهمترین دغدغههای چین در خاورمیانه است. حدود ۴۰ درصد نفت وارداتی چین از این منطقه تامین میشود و نزدیک به ۲۰ درصد از نفت جهان از تنگه هرمز عبور میکند. جنگ نگرانیهایی درباره احتمال بسته شدن این مسیر حیاتی ایجاد کرد، اما تصمیم ایران به عدم بستن تنگه، نشاندهنده درک منطقی تهران از پیامدهای چنین اقدامی بود که به نفع خود ایران نیز نبود. این وضعیت چین را به ادامه تلاش برای تنوعبخشی به مسیرهای انرژی، از جمله توسعه خطوط لوله زمینی از آسیای مرکزی و کریدور اقتصادی چین-پاکستان (CPEC) ترغیب کرد. با این حال، وابستگی چین به نفت خاورمیانه همچنان آن را در برابر نوسانات منطقهای آسیبپذیر نگه میدارد. اتحاد چین، روسیه و ایران که برخی آن را «محور آشوب» مینامند، در این جنگ شکننده و فرصتطلبانه ظاهر شد. روسیه و چین هر دو اسرائیل را محکوم کردند، اما حمایت عملی قابل توجهی از ایران نکردند. این موضوع نشان میدهد که این اتحاد بیشتر بر منافع موقتی و تاکتیکی مبتنی است تا یک همکاری راهبردی و متحدانه.
چین با تاکید بر دیپلماسی، عدم مداخله و چندجانبهگرایی، سعی دارد خود را بهعنوان گزینهای جایگزین برای کشورهای در حال توسعه معرفی کند؛ اما در بحرانهای بزرگ، فقدان اقدام قاطع و ابزارهای عملیاتی، اعتبار و نفوذ استراتژیک آن را محدود میکند. برای تحقق آرمان رهبری جهانی، چین نیاز دارد که آمادگی پذیرش ریسکهای امنیتی و استفاده موثر از سرمایه دیپلماتیک خود را داشته باشد.
همزمانی حملات اسرائیل با تشدید تحریمهای آمریکا علیه ایران، همچنین همکاری پنهان اسرائیل با برخی کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس، نشان میدهد که این اقدامات به نظر بخشی از یک بازی بزرگتر ژئوپولیتیک است. از این منظر، اسرائیل بهعنوان متحد استراتژیک آمریکا، نقش «عامل بیثباتکننده کنترلشده» را در منطقه ایفا میکند تا مانع از شکلگیری یک نظم منطقهای مستقل تحت رهبری ایران شود. با این حال، برخی کارشناسان معتقدند که اسرائیل در دام «توهم استراتژیک» افتاده است. بهزعم آنان، تمرکز بیش از حد بر تهدید ایران باعث غفلت از چالشهای بزرگتر در ریملند، به ویژه رقابت فزاینده میان آمریکا و چین شده است. از این دیدگاه، حتی اگر اسرائیل در تضعیف ایران موفق باشد، این پیروزی ممکن است در بلندمدت به نفع چین تمام شود که مشتاقانه در انتظار پر کردن خلأ قدرت در منطقه است. پرسش اساسی این است که آیا اسرائیل با ادامه این استراتژی، در حال کمک به حفظ هژمونی غرب در ریملند است، یا ناخواسته زمینه را برای ظهور یک نظم جدید به رهبری قدرتهای شرقی فراهم میکند؟
ارسال نظر