پاسخ مشاور رهبر انقلاب به ادعای حمله ایران به خاک آذربایجان

کدخبر: ۵۳۵۹۵۳
مشاور عالی مقام معظم رهبری در امور خارجی نوشت: امروز باید با صدای بلند اعلام کرد که هر آذری، ایرانی است و هر ایرانی آذری است؛ ولو این‌که آن آذری و ایرانی در خارج از ایران باشد و گذرنامه دیگری داشته باشد.
پاسخ مشاور رهبر انقلاب به ادعای حمله ایران به خاک آذربایجان

به گزارش اقتصادنیوز به نقل از تسنیم، علی اکبر ولایتی، مشاور مقام معظم رهبری در امور بین الملل در یادداشتی در واکنش به شایعات مطرح شده مربوط به قصد ایران برای حمله به خاک جمهوری آذربایجان یا کنترل این کشور و همچنین تنش‌های اخیر شکل گرفته در سطح رسانه و سیاسی بین جمهوری آذربایجان و ایران، بر این موضوع تاکید کرده که اولاً مردم ایران از هر قومی یکی هستند و خود را ایرانی می دانند و در ثانی، ایران هیچگاه چشم طمع به کشورهای همسایه خود نداشته بلکه برعکس همواره در فکر داشتن رابطه ای خوب و مساعدت بوده است.

حسن عباسی به دام افتاد/ عصبانیت شدید اصولگرایان از چهره تندرو

مشروح یادداشت علی‌اکبر ولایتی، مشاور مقام معظم رهبری در امور بین الملل به شرح زیر است:

علی‌اکبر ولایتی فرزند حاج میرزا علی‌اصغر ولایتی و اهل رستم‌آباد شمیران مفتخرم، اجدادم (حاج علی‌اصغر و حاج محمدحسین و حاج محمدعلی) از یاران بزرگانی هم‌چون حاج آخوند رستم‌آبادی [1] (1250 – 1332ق) و از شاگردان مبرّز و درجه اول علمای بزرگ آن زمان خاصّه شیخ مرتضی انصاری (1214-1281ق) (معروف به خاتم‌الفقهاء و المجتهدین) و از پیشکسوتان مشروطۀ مشروعه و همراه و هم‌رزم شیخ فضل‌الله نوری بود.

آقای رئیسی از ریاست جمهوری استعفا دهید/ پیشنهاد متفاوت مشاور آیت الله هاشمی به رئیس جمهور

حاج آخوند بر اساس شنیده‌ها، در حد مرجعیت بودند ولی از باب احتیاط از صدور رسالۀ عَمَلیه خودداری می‌کردند. ایشان فردی متقی و در میان علمای عراق و ایران از احترام بسیاری برخوردار بودند.

این حقیر با افتخار تأکید می‌کنم، چون دیگر ایرانیان خود را آذری می‌دانم. اهل کوهپایۀ البرزم اما همه‌جای ایران سرای من است و من نیز چون دیگر ایرانیان هر گوشه از ایران پرافتخار را گوشه‌ای از جان و قلب خود می‌دانم و برای پاسداشت آن سَر می‌بازم.

شاعر بزرگ ما، حکیم نظامی گنجوی، که گوی سبقت را در سخن و ادب فارسی از رقیبان خود ربوده از مردمان همین خطّه یعنی آذربایجان بود. او پیش و بیش از همۀ ما، در بزرگداشت ایران در کلام خویش سخن رانده که:

«همه عالَم تن است و ایران دل / نیست گوینده زین قیاس خجل

چون که ایران دلِ زمین باشد / دل زِ تَن به بُوَد، یقین باشد

زان ولایت که مهتران دارند / بهترین جای، بهتران دارند

دل تویی وین مثل حکایت تو است / که دل مملکت ولایت تو است»

(نظامی گنجوی، 1315، ص 31).

باید توجه داشت که در دوران حیات نظامی گنجوی، به‌دلیل نبودِ تمرکز و یکپارچگی سیاسی، حکومت‌های محلی اتابکان آذربایجان (ایلدگزیان)، شروانشاهان، آقسنقریان یا احمدیان و شدادیان بر منطقۀ آذربایجان و قفقاز حکومت می‌کردند (مودب، ساسان؛ و احمد فصلی‌نژاد، 1397، ص 292 – 310، 296).

نظامی در چنین هنگامه‌ای نام ایران را نگین شعر خود می‌سازد. این از بینش آن بزرگ یگانۀ ادب فارسی نشأت می‌گیرد که به‌روشنی می‌دانست از ابتدای پیدایش ایران در صحنۀ تاریخ، آذربایجان بخش مهمی از ایران بوده، هست و خواهد بود[2].

برای بررسی این امر یعنی نقش ویژۀ آذربایجان در سرنوشت ایرانیان، نگاهی به سپیده‌دمان تاریخ باید داشت. بنا به تحقیق مرحوم دکتر محمد معین و هانری کوربَن (1326، ص 64-65) همۀ مورخان و جغرافی‌نویسان ایرانی و عرب از جمله ابن‌خردادبه، یاقوت حَمَوی، بلاذُری، ابن‌فقیه، مسعودی، حمزۀ اصفهانی، ابن یاقوت، حمدالله مستوفی قزوینی، ابوالفداء و ابوریحان بیرونی بر این باور بوده‌اند که زردشت (ع)، پیامبر کهن ایرانی، از مردمان آذربایجان بوده است.

فقط طبری در تاریخ طبری (جزء 1، ص 293) و به‌تَبعِ او، ابن اثیر در تاریخ الکامل و میرخواند در روضه‌الصفا، زردشت را اصالتاً از مردم فلسطین می‌دانستند که به آذربایجان هجرت کرده بوده و مردم را به دین خدا دعوت می‌کرده است.

مسعودی در مرُوج‌الذهب (جزء اول، ص 193) و حمزۀ اصفهانی در تاریخ سَنّی ملوک الارض و الانبیاء (ص 27) نوشته است: «کُشتاسب (معربِ گشتاسب) کان فی سنه ثلاثین مِن ملکه و خمسین من عُمره، اتاه زردشت مِن آذربیجان (معرب آذربایجان)» یعنی گشتاسب در سال سوم سلطنتش بود و پنجاه سال از عمرش می‌گذشت که زردشت از آذربایجان بر او وارد شد».

شهرستانی در الملل و النحل (ص 114) آورده: «زراتشت بن بورشسب (معربِ پورشاسب) الذی ظهر فی زمان کُشتاسف (معربِ گشتاسب) بن لهراسب الملک و ابوه کان من آذربیجان (معربِ آذربایجان) و امه مِن الرّی» یعنی «زردشت پسر پورشاسب بود که در زمان گشتاسب پسر لهراسب ظاهر شد و پدرش از آذربایجان بود و مادرش از ری». به هر روی، مردمان سراسر سرزمین بزرگی که امروزه ایران می‌خوانیم به دین این پیامبر توحیدی گرویدند[3].

با طلوع خورشید دامن‌گستر اسلام، ایرانیان با آغوش باز به استقبال این دین شتافتند. بدین‌ ترتیب، ایران پس از ورود اسلام، ابتدا در قوه و فعل بخشی از جهان اسلام شد. با این وجود، ایرانیان پس از مشاهدۀ ظلم بنی‌امیه که علیه اسلام حکومت می‌کردند، در دفاع از اسلام بر بنی‌امیه شوریدند و آنان را از تخت به پایین کشیدند.

به حق باید گفت که از همان اوان اسلام، ایرانیان پرچمدار دعوت اسلام در دنیا بودند. ولی کارشکنی خلفای بغداد و دمشق (بنی‌عباس و بنی‌امیه) در امر حکومت اسلامی و ناحق بودن حکومت آن‌ها موجب شد که در جای‌جای جهان اسلام به‌خصوص در ایران، مسلمانان علیه آن‌ها برخیزند و طبیعی است که به سبب عدم ارتباط با یکدیگر، در عمل کشورهای متعددی به جای ایران واحد تشکیل شود.

قیام سربداران، بزرگ‌ترین نهضت شیعی قبل از صفویه

سقوط دستگاه خلافت جبار و غاصب عباسی به دست هولاکو خان مغول، مجال مغتنمی را برای شیعیان فراهم آورد که برای بنیاد‌نهادن یک حکومت عدالت‌ طلب فراگیر شیعی، شروع به فعالیت گسترده کنند. در همان سال‌های پایانی حکومت ایلخانان مغول، علمای بزرگی هم‌چون علامه ابن مطهر حلی (648-726 ق)، از فقهای بزرگ شیعه، کتبی در تقویت مبانی فکری شیعی تدوین کرده بودند تا در صورت تحقق این آرمان جمعیِ شیعیان، مبانی درستی برای آن وجود داشته باشد (ضابط، 1378، ص 11؛ در این باره نیز نک. مدرس رضوی، 1354).

بزرگ‌ترین نهضت شیعی قبل از صفویه و در ارتباط با کانون‌های شیعی داخل و خارج ایران نهضت مهم و ارزشمند سربداران بود.

سربداران برای تقویت مبانی فکری حکومت شیعی از فقهای جَبَل عامل برای هدایت مردم و تشکیل نظامی مبتنی بر فقه شیعه دعوت کردند؛ از این‌ رو، آنان پیشگام حضور فقه شیعی در دستگاه دولتی دانسته می‌ شوند.

در دوران تیموریان، شیعیان مجال رشد و گسترش باورهای خود را نیافتند. در دوران پایانی این سلسله در دربار سلطان حسین بایقرا (842-911ق)، اندک ‌زمینه ‌ای فراهم شد و تمایلاتی بروز یافت و حتی کانون‌های شیعی در قم، ری، سبزوار و مازندران پاگرفتند؛ با این حال برپایی نظام شیعی در گسترۀ جهان اسلام هنوز بعید به‌ نظر می ‌رسید.

صفویه در سایه مذهب تشیع، استقلال و تمامیت ارضی از دست رفته ایران را بازآورد

اما در سال 907 هـ ق، شاه اسماعیل یکی از فرزندان رشید و دلاور آذربایجان این چشم ‌انداز مبهم را به ‌یک‌باره دگرگون کرد و دولت بزرگ و قدرتمند صفوی را با استفاده از فرصت به‌ وجود آمده در دوران فرسودگی بعد از افولِ تیموریان و آق‌قویونلوها بنیاد نهاد (حاجیان‌پور، ص 8-10).

وی در راستای مبانی اعتقادی اصلی ایرانیان و مذهب تشیع، استقلال و تمامیت ارضی از ‌دست ‌رفتۀ کشور را به آن بازآورد[4].

از زمان به ‌تخت ‌نشستن شاه اسماعیل در تبریز، بنیان و اساس ملیّت و استقلال ایران تجدید و استوار شد و تاریخ کشور به مرحلۀ درخشانی از تمدن خود گام نهاد، به ‌ویژه آن‌که ورود شاه اسماعیل به تبریز رویدادی بسیار مهم در تاریخ ایران است؛ زیرا رسمی ‌کردن مذهب مبارک شیعۀ امامی در سراسر خاک ایران نخستین اقدام پادشاه نوخاسته پس از تاج‌گذاری بود[5].

طولی نکشید که این اقدام و پیروی از این سیاست، که در بدو امر، کاملاً مذهبی به‌ نظر می ‌آمد، نتایج بسیار مهم و ارزشمندی در زندگی اجتماعی و سیاسی داخل و خارج ایران داشت.

در مطالعۀ تاریخ این عصر مهم از تاریخ ایران، با یکی از کیفیات شگفت ‌آور تاریخ مواجهیم و آن این است که چگونه یک باور درست مذهبی موجب از میان ‌رفتن اختلافات عمیق میان اقوام گونه ‌گون یک سرزمین می ‌شود و در تجدید حیات ملت مؤثر است.

معتقدان به مذهب تشیع در سراسر پهنۀ ایران ‌زمین رفته ‌رفته همۀ اختلافات سیاسی، نژادی و طبقاتی خود را فراموش کردند و خویشتن را «ایرانی» خواندند و کوشیدند ملیّت ایرانی را از نو تجدید کنند[6] (بیانی، ص 29-32).

3 خدمت بزرگ صفویه به ایران

صفویه که اصالتاً آذری بودند در رابطه با ایران منشأ خدمات بزرگ و بی‌بدیل شدند که اهم آن خدمات از این قرار است:

- اتحاد مجدد ایران پراکنده‌ شده؛

- باز تعریف هویت ایرانی؛

- تقویت مبانی ملیت ایران که اهم آن‌ها دین اسلام و مذهب تشیع اثنی‌عشری و زبان فارسی و سنت‌های ایرانی مؤیَّدِ شریعت اسلامی، پایبندی به سرزمین واحد ایران و باور غالب مردم آن مذهب تشیع و اعتقاد به هویت ارضی و سیاسی مردم بود (حاجیان‌پور، 1387، ص 55-72؛ پورگشتایل، 1387، ج 2، ص 839).

در خصوص اهمیت آذربایجان در طراحی کلان صفویه در رسمیت‌بخشیدن به مذهب حقۀ تشیع باید نگاهی به تاریخ این منطقه پیش از ظهور صفویه نیز داشته باشیم.

یکی از اسناد تشیع مردم تبریز به عهد ایلخانان باز می‌گردد. در این عهد، خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی در دوران سلطان محمد خدابنده و سلطان ابوسعید بهادر وزیر اعظم بود. رشیدالدین‌ فضل‌الله و پسرش، غیاث‌الدین محمد، از مروّجان راستین علم و ادب در عصر ایلخانان بودند. خواجه رشیدالدین خود نیز آثار گران‌بهایی را تألیف کرد و به یادگار گذاشت.

وی با تأسیس مرکز علمی جامع به تعبیر امروز دانشگاه «رَبعِ رشیدی» باشکوهی بنا کرد که در تاریخ بشر چنین مرکز علمی منظمی با این وسعت بی سابقه بود. هرچند پس از قتل آن بزرگوار دست‌خوش تاراج شد، اما آثار آن برای همیشه در تاریخ و فرهنگ ایران باقی ماند.

مساعیِ خواجه رشیدالدین فضل ‌الله وزیر در گرامی‌داشت علما و فضلا و اشاعۀ دانش و فرهنگ، به محدوده و قلمرو حکومت ایلخانان منحصر نبود، بلکه در اقصی‌نقاطِ عالم هر جا دانشمندی بود با او ارتباط برقرار می ‌کرد و از بذل احسان به وی خودداری نمی ‌کرد و هر زمان خطری متوجه دانشمندان می ‌شد در تبرئۀ آنان سعی کافی مبذول می‌ داشت.

وی در ربع رشیدی تبریز، 6 هزار تن از دانشجویان سراسر ممالک ایلخانی را گرد آورده و می‌گوید: «چون اغلب مدرسان متعلمان تبریز بر مذهب حقۀ ائمۀ انام و فقهای اسلام اثنی‌عشریه (علیهم‌الصلوه و السلام) بوده‌اند، لاجَرَم شرط رفت که تمامت مدرسان و متعلمان مذکور از این مذهب باشند».

آذری ها، جزو نخستین شیعیان بودند

پس آذری‌ها قبل از همه شیعه بودند و به همین دلیل بود که خطبۀ پادشاهی شاه عباس را در مسجد تبریز خواندند.

پس از صفویه هم، افتخار آذری‌ها یعنی پیشکسوتان ایرانیان اصیل این است که طی قرن‌های متمادی در مقابل تهاجمات رومی‌ها ایستادند و آنها قریب به 500 سال برای شکل‌گیری مجدد ایرانِ یکپارچه تلاش کردند.

آذری‌ها در رکاب عباس میرزا حدود 12 سال با روس‌ها جنگیده و به‌ رغم قلّتِ امکانات، نگذاشتند وصیت منحوس پِطر کبیر مبنی بر رسیدن به آب‌های گرم محقق شود.

نقش آذری ها در مشروطه

آذری‌ها نقش اساسی در مشروطه داشتند. اگر از هر دانش‌آموز دبستانی بپرسید که نام چند نفر از بزرگان مشروطه را بیان کند، حتماً نام ستارخان (1284 – 1332ق) و باقرخان (1278- 1335ق) را جزو اولین‌ها خواهند گفت که هردوی آن‌ها از جوانمردان آذربایجانی بودند.

زمانی به بهانۀ درخواست شعاع‌السلطنه، نیروهای تزار در سال 1911 یا 1329 هـ ق، بخش عمده‌ای از خاک ایران را از آذربایجان تا خراسان اشغال کردند و مرحوم میرزا علی ثقه‌الاسلام تبریزی (1277ق، تبریز-1330ق، تبریز) فرزند حاج میرزا موسی ثقه‌الاسلام (از علمای فعال در واقعۀ تحریم تنباکو) در روز جمعه عاشورای سال 1330ق، به همراه هفت تن از یارانش (حسن، ضیاء‌العلماء، محمدقلی خان، صادق‌الملک، مشهدی محمد ابراهیم قفقایچی، قدیر و شیخ سلیم)، به دار آویخته شد. هم‌چنین شیخ محمد خیابانی (1297ق، خامنه-1338ق، تبریز) در مبارزات نفس‌گیر آن زمان با استبداد و نفوذ خارجی اعدام شد.

شیطنت رسانه ترکیه‌ای

اخیراً ستون‌نویسی در روزنامه ترکیه‌ای دِیلی صباح (Daily Sabah) در مقاله‌ای چنین آورده است: «هدف جدید ایران، آذربایجان است. زیرا اگر (جمهوری) آذربایجان قدرتمندتر شود، این احتمال وجود دارد که آذری‌های ایران از تهران به طرف باکو چرخش کنند»!!!.

آن‌که این را نوشته یا فردی است غیرمطلع و سهواً! چنین حرف غیر واقعی را نوشته یا مطلع است، ولی از جایی مأمور است که چنین بنویسد.

صرف‌نظر از این‌که منشا این مطلب چیست، به اطلاع او و محرکین وی می‌رسانم که: شما نه ایران را می‌شناسید، نه آذربایجان را و نه آذربایجانی ها را. اگر این نویسنده اندکی واقع‌بینی داشت و می‌خواست با قلم خویش واقعیت را بنویسد، دیداری از آذربایجان ایران انجام می‌داد و بعد با مردم با فرهنگ این خطه از ایران سخن می‌گفت و به‌ جرأت باید تصریح کرد اهالی آذربایجان از جمله با ادب‌ترین و متین‌ترین مردمان هستند و این تجربه را از شناخت و برخورد طولانی با مردمان دیگر ممالک جهان تاکید می‌کنم.

اگر نگارندۀ آن مقاله می‌خواهد خطای خود را جبران کند، یک بار از ابتدای بازار تبریز تا انتهای آن قدم بزند و با کسبه آن صحبت کند و ببیند سرمایه‌ای که در یک راسته بازار تبریز وجود دارد، بیش از همه سرمایه های بازارهای منطقه قفقاز جنوبی است و دیگرانند که باید اگر دچار مشکل شدند، بیایند و از سخاوت آذربایجانی‌ها یا کل ایرانی‌هایی که آذری هستند، بهره‌مند شوند.

در حال حاضر ایران به‌ صورت بالقوه و بالفعل تقریباً یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیا است و حدود 4.5 میلیون افغانی در ایران هستند که در کمال آزادی از تمام مزایایی که مردم ایران بهره‌مند هستند، برخوردارند.

بنده نمی‌شناسم کشوری را که این تعداد پناهنده داشته باشد و بدون دریافت هرگونه کمک بین‌المللی با سخاوت از میهمانان خود پذیرایی کند. هیچ افغانی به جرم افغان بودن در ایران مورد بی‌حرمتی قرار نمی‌گیرد.

افزون بر زندگی معمول، فرزندان برادران و خواهران افغان در مدارس و دانشگاه‌های ایران تحصیل می‌کنند و این بر اساس پبروی ایرانیان از دستورات اسلام است و لذا بیش‌ترین پناهندۀ افغان در ایران اقامت دارند.

نویسندۀ آن مقاله باید بداند که بیش از 16 هزار تَن از افغانی‌های مقیم ایران، فارغ‌التحصیل دانشگاه‌های ما و 13 هزار نفر نیز دانشجو هستند. در این میان، آذری‌های ما نقش اساسی در پذیرایی از این مهمانان دارند.

کیست که نداند در رأس کشور ما، بزرگی از اهالی آذربایجان با کمال حکمت و شجاعت وجود دارد و نه‌تنها مورد احترام و رجوع مردم ایران هستند، بلکه تمام حوزۀ مقاومت از یمن تا عراق، سوریه، لبنان و فلسطین ایشان را به عنوان پیشوای دینی و معنوی خود می‌دانند. ایشان پایه‌گذار اصلی جبهۀ مقاومت در کل جهان اسلام هستند؛ جبهه‌ای که امروزه مهم‌ترین عامل در ایستادگی در برابر آمریکا و صهیونیسم است.

هرکس از مسلمانان، امروز بخواهد به تفسیر دقیقی از قرآن کریم مراجعه کند، حتماً تفسیر المیزان تألیف علامه سیدمحمدحسین طباطبایی تبریزی (1281 ش / 1321ق، تبریز-1360ش / 1402ق، قم)، فقیه، فیلسوف و اسلام‌شناس بزرگ) مأخذ اول او خواهد بود و اگر انسانی بخواهد، عمق تشیع و حقانیت اهل بیت را بداند، قطعاً مهمترین ماخذ او کتاب الغدیر تالیف علامه عبدالحسین امینی تبریزی (1281ش / 1320ق تبریز – 1349ش / 1390ق، تهران) است.

اگر کسی بخواهد از فلسفه اسلام و شیعه و مقایسه آن با فلسفه غرب و نیز عرفان مطلع شود، بی‌نیاز از کتاب علامه محمدتقی جعفری تبریزی نخواهد بود.

محققین عرفان شیعه اگر در جستجوی سرمنشا عرفانی که همچون امام خمینی(ره) را در عصر حاضر تربیت کرده، باشند، حتماً به اولین نام در این زمینه یعنی سیدعلی آقای قاضی طباطبایی تبریزی مراجعه می‌کنند.

برجسته‌ترین دانشمند ریاضیات در تاریخ معاصر پرفسور محسن هشترودی (1286ش، هشترود-1355ش، تهران) را داشته‌ایم که اهل هشترود آذربایجان است.

مثال تقوا و پرهیزکاری در بین مردم ایران، آیت‌الله احمد بن محمد مقدس اردبیلی (وفات: 993ق) است.

کسی که با یک فتوا کمر دموکرات‌های آذربایجان را که آدم بیگانه بودند، شکست، آیت‌الله سید یونس اردبیلی بود.

در میان ائمۀ جمعه کشورمان، یکی از عادل‌ترین و متقی‌ترین، مرحوم آیت‌الله سید اسد الله مدنی (1293-1360ش)، امام جمعۀ شهید محراب در تبریز بود.

هر آذری، ایرانی است و هر ایرانی، آذری است

امروز باید با صدای بلند اعلام کرد که هر آذری، ایرانی است و هر ایرانی، آذری است؛ ولو این‌که آن آذری و ایرانی در خارج از ایران باشد و گذرنامه دیگری داشته باشد. اگر هر آذری در هر کجای دنیا بتواند بدون مانع ابراز نظر کند، یا تبعۀ ایران است و یا اگر نیست گوشه چشمی به ایران داشته و در دل خویش جایگاهی بسیار خودمانی‌تر از هر جای دیگری برای ایران قائل است؛ چه مخالفان ایران و آذربایجان عزیز ما بخواهند و چه نخواهند.

اما موضوعی که این روزها موجب شده که بعضی سخنانی را بگویند و نسبت‌هایی به آذربایجانی‌ها بدهند، سرنوشت قفقاز جنوبی است.

در این منطقه، در متن و حاشیه آن، 6 کشور شامل آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، روسیه، ایران و ترکیه وجود دارد و از گذشتۀ دور تا 200 سال اخیر از زمان کوروش هخامنشی تا عهد فتحعلی‌شاه، کم‌وبیش امنیت این منطقه دست ایران بود.

بعد از تهاجم حکومت تزاری به منطقه، آن‌جا تحت حاکمیت تزارها درآمد که تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اختیار آن‌ها بود. بعد از فروپاشی شوروی، بعضی از کشورها از روی دلسوزی و برخی از روی طمع‌ورزی خواهان این بودند که به بهانۀ حفظ امنیت منطقه در منطقۀ قفقاز جنوبی حضور داشته باشند.

فرمول 3+3 برای امنیت منطقه قفقاز

از صهیونیست‌های دوره‌گرد تا آمریکایی ها که امروزه در راس متجاوزین عالم قرار دارند و ناتو و اتحادیۀ اروپا که هیچ کدام دلیلی برای دخالت در منطقه ندارند، داوطلب این امر شدند. جمهوری اسلامی ایران با گذشت و اغماض بسیار، معتقد است که تنها راه حفظ امنیت این منطقه حساس باید توسط کشورهای خود منطقه باشد که به صورت یک فرمول شناخته شده، سه به‌ علاوۀ سه، یعنی روسیه، ایران و ترکیه از یک سو و آذربایجان، ارمنستان و گرجستان از سوی دیگر باشد.

در چنین شرایطی، هر روز یک بوالفضولی از اروپا یا آمریکا می‌آیند، گشتی در این منطقه می‌زنند و می‌گویند ما آمده‌ایم که در اینجا امنیت برقرار کنیم یا بین دو کشور متنازع آشتی برقرار کنیم. گویی مردم این منطقه که جزو اصیل‌ترین و ریشه دارترین مردمان دنیا هستند، نمی‌دانند چه باید بکنند.

این مداخله گرها باید بدانند که جمهوری اسلامی ایران و اکثر کشورهای منطقه اجازه نخواهند داد که دیگران به این بهانه در اینجا لانه کرده، ایجاد فساد کنند. آنها حتماً موفق نخواهند شد زیرا مردم این منطقه از رشد کافی برخوردارند و خود می‌توانند منطقه‌شان را اداره کنند.

ناجوانمردانه‌ترین تهمت به ایران درباره جمهوری آذربایجان

در هفته‌های اخیر برخی از روی ناآگاهی و برخی از روی غرض‌ورزی شایع کردند که ایران می‌خواهد با جمهوری آذربایجان بجنگد. این ناجوانمردانه‌ترین تهمت به ایران است. ایران بنا ندارد که به هیچ کشور همسایه چه در قفقاز، چه نقاط دیگر به خصوص همسایگان خود کوچکترین تعرضی داشته باشد به ویژه مردم هم‌جنس، هم‌نژاد، هم زبان، هم‌دین، هم‌مذهب، هم‌سنت و هم‌تاریخ ما یعنی مردم جمهوری آذربایجان نور چشم ما هستند.

ایران با تاریخ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بیش از 10 هزار سالۀ خود، وسعت بیش از 1.6 میلیون کیلومتری، جمعیت نزدیک به 90 میلیونی و همسایگی با 15 کشور و قرار گرفتن بر سر راه 3 قاره اروپا، آسیا و آفریقا و اصلی‌ترین پایه‌گذار تمدن اسلامی و دارای عظیم‌ترین ذخایر انرژی و انسان‌های تحصیل‌کرده، هیچ احتیاجی به استفاده از خاک دیگران ندارد، بلکه به طور یک‌جانبه روادید برخی کشورها مانند آذربایجان را لغو کرده که مردم جمهوری آذربایجان به ایران بیایند و به شهرهایی مانند مشهد برای زیارت یا هر جای دیگری که می‌خواهند بروند.

یک دختربچه از یک خانواده آذربایجانی 3 ساله به ایران می‌آید و با خانواده اش به مشهد مشرف می‌شوند، در جمهوری آذربایجان، او را مشهدی خانم صدا می‌کنند.

آقای حیدر علی‌اف (1923-2003م)، رئیس‌جمهور فقید آذربایجان، وقتی به ایران آمد و به مشهد مشرف شد، در دیدار با مقام معظم رهبری تکرار می‌کرد که من مشهدی شده‌ام.

با اطلاع باید بگویم، با این‌که به هر علتی بین ما و آذری‌های شمال ارس جدایی افتاده، ما درصدد این نیستیم که مرزها را برداریم و جایی را تصرف کنیم. مردم آذربایجان کشورشان را اداره می کنند و این نوع سخنان و اتهامات نامربوط جایگاهی ندارد و آن‌ها (دشمنان ایران و آذربایجان) بدانند که سعی بیهوده می‌کنند. اقتدار ایران امروز به گونه ای است که دشمنان و از جمله آمریکا و صهیونیسم نیز از آن حساب می‌برند، ولی این برای دشمنان ما، دشمنان آذربایجان و دشمنان کشورهای همسایۀ ما است و نه برای دوستان ما.

اختلافات مرزی از مهم‌ترین عوامل ایجاد تشنج و مشکلات در نقاط مختلف جهان

از سوی دیگر، یک سخن مهم این است که تجربۀ جهان نشان می‌دهد که یکی از مهم‌ترین عوامل ایجاد تشنج و مشکلات در نقاط مختلف جهان، اختلافات مرزی است و لذا برای حکومت‌ ما با تجربه فراوان و ارزشمند مسلم است که اگر کوچک‌ترین تغییری در مرزها ایجاد شود تا همیشه به صورت زخمی کهنه بر پیکره کشورهای مجاور باقی می‌ماند و لذا خواهان خوشبختی برای ملت خود و ملت‌های منطقه و همسایه هستیم و نمی‌خواهیم این آرامش موجود در آن‌جا برهم‌بخورد؛ ولی اگر قرار باشد کسی از 6 کشور منطقه بخواهد با بَر هَم‌ زدن مرزها، امنیت را در شمال غرب ایران بر هم بزند، قطعاً با آن مخالفت می‌کنیم و جلوی او خواهیم ایستاد.

موضع صریح ایران: مخالفت با هر تغییر غیرقانونی در مرزها

سخن ایران در یک کلام یعنی مخالفت با هر تغییر غیرقانونی که برخلاف منشور ملل متحد است خلاصه می شود و مرزهای کشورها محترم است و فرقی ندارد ما باشیم یا کشور دیگری و هر کشوری بخواهد برخلاف این هنجار و قاعده عمل کند، ما با آن مخالفت می‌کنیم ولو این‌که یک یا چند همسایه ما باشد؛ زیرا می‌دانیم که منافع همه در این است که این‌جا (قفقاز جنوبی) مرکز و محل اختلافات و مشکلات نباشد و نباید اقدامی منجر به اختلافات بین کشورهای همسایه است شکل بگیرد، زیرا امنیت از همگی سلب می‌شود.

تأکید می‌کنیم امنیت این‌جا ربطی به کشورهای خارج از منطقه ندارد و بی‌جهت اتحادیه اروپا و ناتو احساس تکلیف نکنند، زیرا ملت های این منطقه از رشد کافی برخوردار هستند.

17 شهر قفقاز متأسفانه از ایران جدا شد و گذشت، ولی ما بر اساس واقعیت‌های کنونی زندگی می‌کنیم و نمی‌خواهیم درباره آذربایجان حرف‌های نوستالوژیک بزنیم. آن آذری در جمهوری آذربایجان، برادر، خواهر، پدر و مادر ما است و حتماً حمایت و کمک می کنیم.

کشور جمهوری آذربایجان امروز وارث اران است. پس از این‌که این منطقه در زمان تزار نیکولای اول بعد از مقاومت طولانی ایرانیان به‌ ویژه آذری‌ها، در طی دو عهدنامۀ گلستان و ترکمنچای لاجَرَم از ایران جدا شد، مردم تحت فشار نیروهای مهاجم به لحاظ عقیدتی و فرهنگی قرار گرفتند؛ لذا به حوزه‌های علمیۀ متعدد شیعه در ایران و عراق به‌ویژه نجف اشرف نامه فرستاندند و از شرایط خود شکایت کردند.

علت تلاش علما و مراجع شیعه در آن زمان برای تهیۀ یک رسالۀ جهادیه در جهت تحریض مردم به جهاد مراجعات مکرر مردم متدین و پایبند به احکام الهی تحت فشار بود.

اولین نفر از علما مرحوم شیخ جعفر کاشف‌الغطاء بود که کتاب کشف‌الغطاء را به فتحعلی شاه تقدیم کرد، همانند کتاب لمعه‌الدمشقیه اثر محمد مکی که به آخرین امیر سربداری، علی بن مؤید، تقدیم کرد.

مرحوم کاشف‌الغطاء به فتحعلی شاه گفت که شما تلاش کنید که جلوی سلطۀ کفار را بگیرید و من، شما و عباس میرزا را شفاعت خواهم کرد. پس از آن 143 نفر از علما و مراجع شیعه رسالۀ جهادیه‌ای را امضا کردند و تقدیم پادشاه کردند و جنگ‌های ایران و روس آغاز شد. ولی به سبب ضعف پشتیبانی، عباس میرزا شکست خورد. اقدام مردم ایران در آن زمان بیشتر حاکی از دلسوزی مردم و مصلحت‌سنجی علمای ایران و عراق بود.

امروز نیز جمهوری اسلامی ایران جز سعادت مردم منطقه را نمی‌خواهد و هیچ طمعی به خاک هیچ کشور منطقه ندارد. اگر روزی آذربایجان مورد هجمۀ کشور بیگانه قرار بگیرد، ایران را در حمایت از خود خواهند داشت.

بعد از طی آن دوره، در آستانۀ انقلاب بولشویکی روسیه و بعد از تشکیل حکومت کمونیستی در آن کشور، لنین، رهبر وقت شوروی، اعلام کرد که همۀ ایالت‌های متکی به روسیه می‌توانند مستقل باشند. هیچ‌کس به این اعلان، پاسخ مثبت نشان نداد، مگر آذربایجان که بعدها از طرف ایران به رسمیت شناخته شد.

هیأت نمایندگی مسلمانان قفقاز خود را شورای ملی آذربایجان نامید و در تاریخ 28 مِه 1918، تولد دولت جدید آذربایجان را اعلام کرد.

بندهای اول و دوم این اعلامیه که بعدها به عنوان منشور ملی نامیده شد، اعلام می‌کرد که آذربایجان دولتی دارای حاکمیت تام است که از بخش‌های جنوبی و شرقی ماورای قفقاز تشکیل می‌شود و این جمهوری مصمم است با همۀ ملت‌ها به‌خصوص با همسایگان خویش، روابط دوستانه داشته باشد (سویتوخوسکی، 1381، ص 143).

حزب مساوات بدنۀ اصلی دولت آذربایجان را تشکیل می‌داد و نقش اصلی را در تشکیل حکومت تازه‌استقلال‌یافته داشت و اصولاً جمهوری آذربایجان آن دوره با نام مساوات شناخته می‌شد تا این‌که رفته‌رفته نام آذربایجان عمومیت پیدا کرد.

البته عنوان جمهوری آذربایجان مورد اعتراض مطبوعات زمان قرار گرفت و در پاسخ، محمدامین رسول‌زاده، رهبر حزب مساوات، در مقاله‌ای تحت عنوان «مختاریت آذربایجان» که در ایران نیز ترجمه و در روزنامۀ رعد چاپ و منتشر شد، نوشت:«موقعی که ما از مختاریت آذربایجان در جراید خود بحث می‌کنیم هدف بعضی تعارضات می‌شویم و این اعتراضی را که بر ما می‌کنند نتیجۀ یک اشتباهی است که معترضین کرده اند. ترک‌های قفقازیه و مسلمانان ماورای قفقاز در موقعی که می‌شنوند ما از مختاریت آذربایجان بحث می‌کنیم، گمان می‌کنند که مقصود ما آذربایجانی است که در قلمرو دولت ایران است که مرکز آن تبریز است و هروقت «برادران آذربایجانی» می‌گوییم همچو گمان می‌کنند که مقصود ما برادران آذربایجانی است که در مملکت ایران اقامت دارند. این اعتراض همان اندازه که از نقطه‌نظر منطقی بعید است، همان اندازه هم از نقطه‌نظر اشتباه لفظی صحیح و بجاست. زیرا امروز آذربایجان در اصطلاح جغرافیایی محدود به آذربایجان، جزو ممکت ایران است که در ماورای رود ارس است ولی از نقطه‌نظر قومیت، کلمۀ آذربایجان شامل حکومت‌نشین‌های ایروان، گنجه و باکو هم می‌شود و این خطه هم آذربایجان است» (بیات، ص 46).

با این‌همه، آذربایجان به عنوان کشوری تازه‌مستقل‌شده که هنوز استقلالش به‌طور رسمی به رسمیت شناخته نشده بود، دچار بازی‌های سیاسی قدرت‌های بزرگ شد و بقایش به تصمیمات آن‌ها وابسته بود.

همین موجب شد که دو کشور آذربایجان و ایران دو سال مهم و تاریخی را در بی‌تصمیمی و انفعال دائمی به‌سر برند و از فرصت تاریخی به ‌وجود آمده چندان که باید نتوانند استفاده کنند.

خیال عثمانی برای الحاق آذربایجان

مخبرالدوله احمدعلی سپهر (1267-1354ش) نوۀ میرزا تقی خان لسان‌الملک سپهر (صاحب ناسخ‌التواریخ) می‌نویسد: «موقعی که نیدر مایر [آلمانی] رئوف‌بیک را در بغداد ملاقات کرد، به‌خوبی فهمید که عثمانی‌ها خیال الحاق آذربایجان به عثمانی را در سر می‌پروانند و اختلاف اساسی بین مقاصد آلمانی‌ها و عثمانی‌ها موجود می‌باشد؛ چه آلمان‌ها انگلستان را دشمن عمده می‌دانستند. بالعکس عثمانی‌ها نسبت به روسیه کینه داشتند و دربارۀ انگلستان خصومتی در دل نمی‌پروراندند. هم‌چنین آلمان‌ها درصدد تشکیل اتحاد اسلام بودند که بدان‌وسیله فشاری به هندوستان وارد آورند، اما عثمانی‌ها به فکر اتحاد تُرک بوده و هدفشان خاورمیانه و مرکز شرق بود. آلمان‌ها به عامل زمان اعتقاد داشتند در صورتی‌که عثمانی‌ها با بی‌صبری تمام پیروزی سریعی را انتظار می‌کشیدند» (سپهر، ص 60).

در تاریخ 15 ژانویۀ 1920 (تیر 1298ش)، عادل خان زیادخانف به عنوان اولین سفیر جمهوری آذربایجان به تهران آمد و اولین سفارت‌خانۀ آذربایجان در ایران را تأسیس کرد.

اعزام سفیر، آن هم در موقعی که هنوز مذاکرات دوطرف ادامه داشت و به نتیجه نرسیده بود، گویای این مطلب است که طرف ایرانی موافق با به‌رسمیت شناختن جمهوری آذربایجان بود. زیادخانف از نوادگان جواد خان حاکم معروف گنجه و نوۀ دختری بهمن‌میرزا قاجار بود (زیادخانف، 1381، ص 27).

انتخاب فردی متعلق به خانوادۀ قاجار برای نشان‌دادن نزدیکی و خویشاوندی و خویشی دو ملت و دولت بود تا از این طریق به برقراری روابط صمیمانه میان دو کشور کمک شده باشد. عاقبت هم دولت وقت ایران در 20 مارس 1920، در عهدنامه‌ای که به امضای هیأت اعزامی ایران و مقامات باکو رسید، استقلال جمهوری آذربایجان را به رسمیت شناخت (آذری شهرضایی، ص 181-182).

درخواست کمک رسول زاده از ایران

هنوز بیش از یک‌ماه از امضای موافقت‌نامۀ ایران و آذربایجان نگذشته بود که در 27 آوریل 1920، دولت آذربایجان با تهاجم ارتش سرخ سرنگون شد و جای «جمهوری دموکراتیک آذربایجان قفقاز» را «جمهوری سوسیالیستی آذربایجان» که وابسته به اتحاد جماهیر شوروی بود گرفت و محمدامین رسول‌زاده در نامه‌ای که در 15 مه 1924 به سیدحسن تقی‌زاده (1257-1348ش) نوشت، در این زمینه چنین می‌گوید: «اگر یک حکومت قوی مانند حکومت ایران بالای سر ما بود، نه روس‌ها به این سادگی می‌توانستند وارد باکو شوند و نه در قفقاز این همه فجایع اتفاق می‌افتاد» (حصاری، ص 40-41).

رفتار خصمانه عثمانی با جمهوری آذربایجان

یکی از نکات بسیار مهم، رفتار بسیار خصمانۀ عثمانی‌ها علیه جمهوری آذربایجان بود، به این ترتیب که در اواخر حکومت عثمانی که آن امپراطوری در آستانۀ فروپاشی بود، آن‌ها جمهوری تازه تشکیل شدۀ آذربایجان را در سال 1918م، که سال اخر عمر عثمانی‌ها و شکست کامل آن‌ها بود، با ظاهری فریبنده به رسمیت شناختند.

آن‌ها این‌طور تظاهر می‌کردند که برای کمک به مردم آذربایجان، آن‌ها را به رسمیت شناختند ولی بعداً معلوم شد که هدفشان این بوده که: آذریابجان را به عنوان مأمن و پناهگاه خود قرار دهند، چون دیگر جایی در سرزمین از هم‌پاشیدۀ عثمانی نداشتند و عملاً همانند صهیونیست‌هاکه فلسطین را اشغال کردند، آن‌ها نیز می‌خواستند آذربایجان را ولو به قیمت آواره کردن ساکنین اصلی آن اشغال کنند و لذا نیروهای شکست‌خوردۀ عثمانی و گریخته از مقابل شمشیر متفقین ظاهراً به عنوان کمک به آذری‌ها وارد قلمرو جمهوری آذربایجان شدند و ناگهان مردم آذربایجان که به امید دریافت کمک از عثمانی‌ها آن‌ها را استعمار کرده بودند، دریافتند که عثمانی‌ها آمده‌اند که جای ایشان را بگیرند و آن‌ها را از اوطان خود بیرون کنند. در عمل، جنگ شدیدی بین نیروهای عثمانی و آذری ها درگرفت که نیروهای روسیه به عنوان طرف سوم از راه رسیدند و عثمانی‌ها را شکست دادند.

«فَاعتَبِروا یَا اَولی‌الأبصار» (قرآن کریم، حشر: 2).

منابع

استرآبادی، سیدحسن بن مرتضی (1364). تاریخ سلطانی: از شیخ صفی تا شاهصفی، تصحیح احسان اشراقی، تهران، علمی.

امیرقاسم‌خانی، پریسا (1384). «لحظه‌ای بر سر مزار حاج آخوند در اختیاریه»، روزنامۀهمشهری، تهران، ش 83.

انصاری، مهدی (1376).شیخ فضل‌الله نوری و مشروطیت: رویارویی دو اندیشه، تهران، امیرکبیر.

آذری شهرضایی، رضا (1379). هیأت فوق‌العادۀ قفقازیه، تهران، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه.

آرام، محمدباقر (1386). اندیشۀ تاریخ‌نگاری در عصر صفوی، تهران، امیرکبیر.

آقابزرگ طهرانی، محمدمحسن (1404ق). الذریعه الی تصانیف الشیعه، تهران، چاپ‌خانۀ مجلس.

بلاغی، عبدالحجت (1350).تاریخ تهران، قم، مازیار.

بیات، کاوه (1380). آذربایجان در موج‌خیز تاریخ، تهران، شیرازه.

بیانی، خان‌بابا (1353). تاریخ نظامی ایران: دورۀ صفویه، تهران، بی‌نا.

پورگشتایل، هامر (1387). تاریخ امپراطوری عثمانی، ترجمۀ جمشید کیانفر، اساطیر.

تاریخ عالم‌آرای شاهاسماعیل (1384). اثر مؤلف ناشناخته، تصحیح و تعلیق اصغر منتظر صاحب، انتشارات علمی و فرهنگی.

تکمیل همایون، ناصر (1382-بهار). «نقش تشیع در جنبش‌های سیاسی صوفیان قزلباش»، تاریخ اسلام، سال چهارم، ش مسلسل 13، ص 159-194.

چرچیل، ج. پ. (1369).فرهنگ رجال قاجار، ترجمۀ غلامحسین میرزاصالح، تهران، بی‌نا.

حاجیان‌پور، حمید (1387). «پژوهشی در اسناد روبط ایران و ازبکان در دورۀ شاه اسماعیل اول»، نامۀ تاریخ‌پژوهان، ش 13، 55 – 72.

حسن، موسوی‌زاده، «رستم‌آبادی»، دانشنامۀ تهران بزرگ، ج 1، ذیل مدخل.

حصاری، میرهدایت (1372 - پاییز). «محمدامین رسول‌زاده در اوچ مکتوب»، وارلیق، ش 3-90، سال پانزدهم.

خیراندیش، عبدالرسول (1379 – آبان و آذر). «مبادی صفویان و تحقیقات مربوط به آن»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ص 82-85.

دولت‌آبادی، یحیی (1361).حیات یحیی، تهران، بی‌نا.

زیادخانف، عادل خان (1381). طیران قلم: رساله‌ای از اولین نمایندۀ جمهوری آذربایجان قفقاز در ایران، تهران، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه.

سپهر، احمدعلی (1336). ایران در جنگ بزرگ: 1914-1918، تهران، بی‌نا.

سویتوخوسکی، تادیوش (1381). آذربایجان و روسیه، به‌کوشش کاظم فیروزمند، تهران، شادگان.

شهرستانی، محمد بن عبدالکریم (1364). الملل و النحل، قم، الشریف الرضی.

ضابط، حیدررضا (1378-بهار). «امام خمینی و احیای اندیشۀ تاریخی ولایت فقیه»، مشکوه، ش 62-65، ص 6-20.

طباطبایی، محمدهادی و دیگران (1387). تهران 100، ویژه‌نامۀ صدسالگی شهرداری تهران، تهران، شهرداری تهران.

مددی، سهل‌علی (1385). «حاج شیخ فضل‌الله نوری و رویدادهای زندگانی او به روایت اسناد خانوادگی کیا»،تاریخ معاصر ایران، سال دهم، ش 38.

مدرس رضوی، محمدتقی (1354). احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی، تهران، بی‌نا.

مودب، ساسان؛ و احمد فصلی‌نژاد (1397 – پاییز و زمستان). «سرزمین ایران در اندیشه و آثار نظامی گنجوی»، مطالعات ایرانی، ش 34، ص 292 – 310، 296.

مسعودی، علی بن حسین (1409ق). مروج‌الذهب و معادن الجوهر، قم، دارالهجره.

مسعودی، علی بن حسین (بی‌تا). التَّنبیه و الإِشراف، قاهره، دارالصاوی.

معین، محمد؛ و هانری کوربن (1326). مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی، تهران، دانشگاه تهران.

مقدسی، مطهر بن طاهر (بی‌تا). البدء و التاریخ، بورسعید، مکتبه الثقافه الدینیه.

نظامی گنجوی، الیاس بن یوسف (1315). هفت پیکر، به‌کوشش حسن وحید دستگردی، تهران، ارمغان، ص 31.

[1]. شیخ ملامحمدعلی فرزند ملاعزیز معروف به حاج آخوند رستم‌آبادی در رستم‌آباد شمیران متولد شد. او مقدمات علوم اسلامی را در ایران فرا گرفت و سپس برای تکمیل آن رهسپار نجف شد و از محضر شیخ مرتضی انصاری بهره جست.حاج آخوند پس از چندی به ایران بازگشت و از سوی شیخ میـرزا محمد اندرمانی (متولی مدرسۀ مـروی) امام جماعت مسجد مدرسۀ مروی شد. او پس از درگذشت اندرمانی در 1282ق، و پس از بنای مدرسۀ سپهسالار، امامت جماعت مسجد آن مدرسه را در روزهای ماه رمضان برعهده گرفت (آقابزرگ طهرانی، ج 1، بخش 4، ص 1480؛ طباطبایی، ص 58). حاج آخوند همواره مورد احترام ناصرالدین شاه قاجار بوده است. او در 1313ق، بار دیگر به عراق رفت و در زمان برپایی نهضت مشروطیت (1323-1327ق) به ایران بازگشت و در موطن خود، رستم‌آباد شمیران سکنی گزید.حاج آخوند از همان ابتدای نهضت مشروطیت همراه با شیخ فضل‌الله نوری، طرفدار مشروعه بود و همواره تا پیروزی نهضت در برابر طرفداران مشروطۀ منهای مشروعه ایستادگی کرد. از همین‌رو، حاج آخوند در تحصنی که علما به رهبری شیخ فضل‌الله نوری در 1325ق و در مخالفت با مشروطۀ منهای مشروعه در حرم حضرت عبدالعظیم انجام دادند، شرکت کرد (دولت‎ آبادی، ج 2، ص 169؛ چرچیل، ص 79؛ انصاری، ص 276-277). حاج آخوند هم‌زمان با شیخ فضل‌الله نوری به اعدام محکوم شد. چون رسیدن قزاق‌های مأمور ابلاغ و میران قضب مأمور اجرای حکم نزدیک بود، بنا به شنیده‌های نگارنده، حاج آخوند برای ممانعت از اضطراب اهل‌بیت خود، قالیچه‌ای برداشتند و بر سر مزرعه و کِشت خود که از مرحوم پدر بزرگوارشان، مرحوم ملا عزیز رستم‌آبادی، به ارث برده بودند و محل ارتزاق ایشان و اهل‌بیتشان بود، رفتند و منتظر ورود مأموران نشستند. بر اساس نقل‌های معتبر از اهل محل، مأموران تا ضراب‌خانه – که اکنون باشگاه بانک مرکزی در خیابان پاسداران است- آمدند؛ اما ظاهراً راه خود به رستم‌آباد را ادامه ندادند چراکه دستور جدیدی به ایشان ابلاغ شد که ایشان را از میانۀ راه بازگرداند. عاقبت حاج آخوند در 1332ق، و به روایتی دیگر در 1333ق (بلاغی، ص 235؛ آقابزرگ، همان‌جا) در رستم‌آباد شمیران درگذشت و در قبرستان اختیاریه که امروزه به بوستان اختیاریه (داور) بدل شده است، به خاک سپرده شد. بنا به نقل از دانشنامۀ تهران بزرگ (ج 1، ذیل مدخل «رستم‌آبادی)، حضرت امام خمینی (ره) در زمان سکونت در جماران، روزی به مقبرۀ رستم‌آبادی در قبرستان اختیاریه رفتند و در آن‌جا برای حاج آخوندقرآنقرائت کردند.بنای بقعۀ حاج آخوند در سالیان اخیر بازسازی شد. بر روی سنگ قبرش زندگی‌نامۀ حاج آخوند به قلم این‌جانب (نگارندۀ سطور) حک شده است. مرحوم والدم برای این‌جانب نقل می‌کردند که شخصی از منطقۀ حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) به رستم‌آباد آمده بود تا از مرحوم حاج آخوند ابتیاع علوفۀ احشام کند. مرحوم حاج آخوند به سبب همت والا و عقیدۀ استواری که داشتند شخصاً علف‌های هرز مخلوط با یونجه را جدا می‌کردند. چون خریدار اصرار کرد که شما زحمت نکشید، ایشان فرمودند که به تو یونجه فروختم نه علف هرز. این باور و اعتقاد مثال‌زدنی آن مرحوم به معاد و حساب روز جزا در میان مردم محل زبانزد است.

[2]. در اشعار شاعران کهن تا امروز آذربایجان، ایران جایگاه ویژه‌ای داشته است. از معاصران، می توان از مرحوم استاد سیدمحمد حسین بهجت تبریزی (1283 یا 1285 - 1367) متخلص و مشهور به شهریار یاد کرد که گفته است: «پیام من به گردان و دلیران / جوانان و جوانمردان ایران / یکی غریدنم باید که چون رعد / کُنَد آشفته خواب نرّه‌ شیران / نه شیران را سزد گردن نهادن‌ / به زنجیر اسارت چون اسیران‌ / اسیران را چه رویایی است شیرین‌ / مجال حکم راندن بر امیران‌ / چه ناز و نخوت از دانش فروشند / خود از سرمایه دانش فقیران‌ / کجا قومیتی ماقبل تاریخ‌ / بود محتاج قیم چون صغیران!‌ / به گوش ابر گوید تخت جمشید / هنوز افسانه کیوان سریران / هنوزش انعکاس افتد در آفاق‌ / غریو اردوانان، اردشیران‌ / نه نام از دین، نه از دانش نشان بود / که بنگاه تمدن بود «ایران»‌ / هنوزش ناظران ذوق و صنعت‌ / نظر بر منظرند از بی‌نظیران‌ / همان عرصه است این شطرنگ مرموز / که شاهان مات کرده است و وزیران‌ / زنان را گو نیامد سرفرازی‌ / از این پا در هوایان، سر به زیران‌ / یکی نسل جوان باید که زایند / به مهد شیرخواری، شیرگیران‌ / به خار و خشت و خارا پرورانده‌ / نه در دامان پیراهن حریران‌ / سلحشوران، سواران، جنگجویان‌ / درنده خنجران، دوزنده تیران‌ / سر از شور وطن جوشنده کانون‌ / دل از کین عدو سوزنده نیران‌ / سَهی قدّان، رشادت را گواهان‌ / سیَه چَشمان، سعادت را بشیران‌ / به کف در تیرگی‌های سیاست‌ / چراغ فکرت روشن‌ضمیران‌ / یکی جنبش پدید آید اساسی‌ / در این کشور مدارش با مدیران‌ / در آن هنگامه همکاری کند گرم‌ / به شمشیر یلان، کِلکِ دبیران‌ / خوشا پیکار جانبازان میهن‌ / در آغوش عروس فتح میران‌ / گَرَم خون ریخت دشمن، شهریارا / به خون دانی چه بندم نقش؟ ایران».

[3] . محمد بن عبدالکریم شهرستانی (479 – 548ق) در کتاب معتبر الملل و النِحَل (ج 1، ص 230) می‌نویسد که: «همۀ پادشاهان ایران پیرو ابراهیم هستند». مسعودی (نیمۀ اول قرن چهارم) در مروج‌الذهب (ج 1، ص 236) می‌نویسد: «و ایرانیان قدیم به احترام خانۀ کعبه و جدشان ابراهیم (ع) (!) و هم توسل به هدایت او و رعایت نسب خویش به زیارت بیت‌الحرام می‌رفتند و بر آن طواف می‌بردند و آخرین کس از ایشان که به حج رفت ساسان پسر بابک جد اردشیر بابکان، سر ملوک ساسانی، بود. ساسان پدر این سلسله بود که عنوان از انتساب او دارند چون ملوک مروانی که انتساب از مروان دارند و خلیفگان عباسی که نسبت به عباس بن عبدالمطلب می‌بردند و چون ساسان به زیارت کعبه رفتی طواف بردی و بر چاه اسماعیل زمزمه کردی. گویند به سبب زمزمه‌ای که او و دیگر ایرانیان بر سر چاه می‌کرده‌اند آن را زمزم گفته‌اند و این نام معلوم می‌دارد که زمزمۀ ایشان بر سر چاه، مکرر و بسیار بوده است. یک شاعر قدیمی (= جاهلی) در این زمینه گوید: «ایرانیان از روزگار قدیم بر سر زمزم / زمزمه می‌کرده‌اند». و یکی از شاعران ایران پس از ظهور اسلام به این موضوع بالیده ضمن قصیده‌ای گوید: «و ما از قدیم پیوسته به حج خانه می‌آمدیم / و همدیگر را در ابطح به حالِ ایمنی دیدار می‌کردیم / و ساسان پسر بابک همی راه پیمود تا به خانۀ کهن رسید / که از روی دینداری طواف کند. طواف کرد و / به نزد چاه اسماعیل که آب‌خواران را سیراب می‌کند زمزمه کرد». ایرانیان در آغاز روزگار، مال و گوهر و شمشیر و طلای بسیار هدیۀ کعبه می‌کردند. ساسان پسر بابک دو آهوی طلا و جواهر با چند شمشیر و طلای فراوان هدیۀ کعبه کرد که در چاه زمزم مدفون شد. بعضی مؤلفان تاریخ و دیگر کتب سرگذشت بر این رفته‌اند که این چیزها را جرهمیان به هنگام اقامت مکه هدیه کرده‌اند. جرهمیان مالی نداشتند که این چیزها را بدیشان نسبت دهند؛ شاید از دیگران بوده است و خدا بهتر داند». این روایت مسعودی را، خود او در کتاب دیگرش، التَّنبیه و الإِشراف، و مطهر بن طاهر مقدسی (نیمۀ دوم قرن چهارم هجری) در کتاب البدء و التاریخ آورده است.

[4]. محمدباقر آرام، تاریخ‌ پژوه، نوشته است: «تأسیس این سلسله قیام یک سردار علیه حکومت، شورش رئیس یک ایل علیه سلطنت حاکم، دعوی یک مدعی رقیب از داخل یک نظام، تهاجم نظامی خارجی علیه رژیم داخلی و موارد مشابه نبود، بلکه قیام یک جوان سیزده ‌ساله در رأس یک نیروی فکری و اجتماعی علیه حداقل شانزده امیر و حکم‌ران مستقل و مدعی داخل و خارج بود. بنابراین، پیروزی در چنین میدان آشفتۀ سیاسی و نظامی تنها با اتکا به شجاعت و قهرمانی یک یا چند نفر و یا شانس و تقدیر و تصادف امکان‌پذیر نبود و حتماً زمینه ‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فکری مهمی در نهان داشته است» (آرام، ص 160).

[5]. شاه اسماعیل صفوی، حتی پیش از آن‌که بر اریکۀ قدرت تکیه زند، تمایلات شیعی روشنی داشت و خود نیز از اظهار آن‌ها خودداری نمی ‌کرد. وی در پاسخ نامۀ الوند‌ میرزا که حاضر شده بود حتی اردبیل را به صوفیان و قزلباشان ببخشد، چنین نوشته بود: «از اولاد [اوزون] حسنِ پادشاهْ بی‌ ادبی و بی ‌حرمتی و بی ‌مروتیِ بی ‌سبب به اولاد شیخ صفی بسیار واقع شده و با وجود این همه آزار که رسیده، نواب همایون ما از سر خون پدر و جد و پدر گذشتم و مرا داعیۀ سلطنت و پادشاهی نیست و می ‌خواهم که دین آبا و اجداد[م‌]، حضرات معصومین (ع)، را رواج دهم و تا جان در تن خواهم داشت، در راه خدا و رسول (ص) و دین مبین شمشیر خواهم زد تا حق به مرکز خود قرار گیرد. می ‌باید که، از روی صدق و اعتقاد درست، دست بر دامن پاک حضرات ائمه (ع) زده و زبان را به ذکر کلمۀ علیاً ولی اللّه گویا گردانیده تا سعادت دو جهانی یافته و در میان پادشاهان گوی سعادت بُرده باشی و هر ولایت که فتح کنم به نام تو سکه زده و خطبۀ تو گفته شود و تو را برادر بزرگ دانم و اگر از بی ‌سعادتی این سعادت را درنیابی، خوش باشد. بیا به میدان که خون برادر بی‌گناه خود را از تو خواهم گرفت. دیگر تو می‌دانی و به هرکدام راضی شوی ما را اعلام کن و السلام» (تاریخ عالم‌آرای شاهاسماعیل، ص 58). سیدحسن استرآبادی، عالم فاضل و مورخ ادیب قرن دوازدهم هجری، در تاریخ سلطانی (ص 31). می‌نویسد: «مراد آن حضرت سلطنت صوری و حکومت جاه نبود، بلکه سلطنت معنوی و سعادت لم ‌یزلی و رواج مذهب ائمۀ اثنا‌عشری و کلمۀ طیبۀ علیاً ولی الله و استخلاص فرقۀ شیعۀ امامیه و محبان و موالیان خاندان آن حضرت از بلیۀ تقیّه بود». شاه اسماعیل با این دیدگاه خاص و با تکیه بر اعتقادات محکم شیعی‌ اش و با پشتیبانی کامل قزلباشان، مذهب شیعۀ جعفری اثنی ‌عشری را، که بیش از همۀ فرقه‌ های اسلامی دارای پویایی ذاتی بود، در سراسر قلمرو خود رسمیت داد و امر کرد تا مؤذنان و خطیبان «اشهدُ أنَّ علیاً ولی الله» و «حیَّ علی خیر العمل» را در اذان و اقامۀ خود اعلام کنند (تکمیل همایون، ص 177.).

[6]. پژوهشگران نام‌آوری نظیر دکتر احمد تاجبخش در ایران در زمان صفویه و مجیر شیبانی در تشکیل شاهنشاهی صفوی: احیاء و وحدت ملی و نصرالله فلسفی در زندگانی شاهعباس اساساً اهتمام صفویان را بر مذهب تشیع به ‌مثابة عامل وحدت ‌بخش اقوام متنوع ایرانی و عاملی مهم در وحدت سیاسی ایرانیان عصر صفوی دانسته‌ اند. برای آگاهی بیش‌تر در این باره نک. خیراندیش، «مبادی صفویان و تحقیقات مربوط به آن»، ص 84.

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید