احمد حکیمی پور درباره ترور حجاریان و بازداشتش سخن گفت

اگر هوشیاری حجاریان برنمی‌گشت؛ تابه‌حال احتمالا هفت کفن پوسانده بودم!

کدخبر: ۵۷۰۲۳۶
اقتصادنیوز: هم‌میهن با احمد حکیمی‌پور فعال سیاسی اصلاح‌طلب و عضو شورای شهر اول تهران گفت‌وگوی انجام داده است.
اگر هوشیاری حجاریان برنمی‌گشت؛ تابه‌حال احتمالا هفت کفن پوسانده بودم!

به گزارش اقتصادنیوز بخش نخس این گفت‌وگو به این شرح است: اکبر هاشمی‌رفسنجانی در کتاب خاطرات خود در روز بیست‌وهفتم فروردین 1379 در مورد ترور سعید حجاریان نوشته است:«آقای [احمد] حکیمی‌پور، [عضو شورای اسلامی شهر تهران]، دیروز به اتهام دست داشتن در ترور آقای سعید حجاریان بازداشت شده و این می‌تواند جناح چپ را مسئول ترور معرفی کند.» انتشار این خاطرات، یادآور اتفاقات آن روزگار شد؛ زمانی که اصلاح‌طلبان در انتخابات مجلس ششم پیروز شدند و در شادی آن، خبر ترور حجاریان روبه‌روی ساختمان شورای شهری که اولین روزهای تولدش را تجربه می‌کرد، فضا را دگرگون کرد؛ «شلیک به مغز متفکر اصلاحات» تیتر یک روزنامه صبح امروز بود و از همان لحظه سناریوهایی مطرح شد و تنور بحث «آمران» و «عاملان» ترور گرم شد. سعید عسگر، محمدعلی مقدمی و نام‌های دیگر به عنوان ضارب، مباشر و... در رفت‌وآمد اخبار مطرح می‌شد. قریب به یک ماه بعد، در پی سناریوهای مختلفی که رسانه‌های وابسته به دو جریان مطرح کرده بودند، در یک خبر بهت‌آور، احمد حکیمی‌پور از دیگر اعضای شورای شهر که در اخبار و گفت‌وگوها شخصی بود که حجاریان را به بیمارستان رسانده بود، بازداشت شد و همین بحث‌های دیگری را به میان آورد؛ از تسویه‌حساب شخصی و تصفیه درون‌جریانی و تا هر آنچه که می‌توانست به اذهان خطور کند. در نهایت اما او تبرئه شد و حالا پس از 23 سال با انتشار این بخش از خاطرات هاشمی به سراغ حکیمی‌پور رفتیم و با او درباره این اتفاقات، شورای شهر اول، تجربیاتش در این زمینه و آنچه پس از آن حادثه ترور رخ داد گفت‌وگو کردیم که بخش اول آن در ادامه می‌آید:

‌آقای سعید حجاریان در اسفند سال اول، در شروع کار در شورای شهر ترور شد؛ پرونده‌ای که شما هم با آن درگیر و به خاطرش بازداشت شدید؛ با توجه به حضور شما در شورای اول و مباحثی که در پی این اتفاق مطرح شد؛ چقدر علت این ترور را به دلیل فضاسازی‌های ضداصلاح‌طلبی و چقدر متاثر از فعالیت‌های اولین شورا می‌دانید؟

شورای اول ماجراهای زیادی داشت و اتفاقات زیادی در آنجا افتاد. به نظر من تجربیات خیلی خوبی هم برای کشورمان داشته است. چون واقعا هزینه‌هایی در آن شورا شد و تجربیات گران‌قدری هم از آن کسب شد. ماجرای ترور آقای سعید حجاریان اواخر سال اول آن شورا رخ داد. سرتاسر شورای اول بالاخره کش و قوسی بود که دلایل خاص خودش را هم داشت. اولین دلیل هم این بود که اولین تجربه شورای تهران بود. شورایی بود که آدم‌های خیلی وزین به لحاظ سیاسی، به لحاظ پیشینه و به لحاظ مدیریتی، در آنجا حضور داشتند (وزیر بودند، وکیل بودند و تیپ‌هایی بودند که آدم‌های سنگین‌وزن به لحاظ مدیریتی و سیاسی محسوب می‌شدند) و در کل نظام سیاسی، اولین تجربه‌اش بود و نگاهش هم به شورای شهر تهران بود. عملا بار بقیه‌ی شوراها را هم به لحاظ ساختار و ریل‌گذاری، شورای شهر تهران در آن زمان بر دوش می‌کشید، ضمن اینکه بالاخره درگیری‌هایی هم با نهادهای دیگر داشت؛ از جمله بر سر سازمان فرهنگی-هنری، مسائل املاک شهرداری، املاک عباس‌آباد و انواع و اقسام مسائل. بالاخره شورا در آن زمان از داخل و از بیرون درگیر بود ضمن اینکه اعضای شورا، در بیرون هم مشکلات خاص خودشان را داشتند؛ یعنی فقط اینها درگیر شورا نبودند. آدم‌هایی بودند که در بیرون هم خیلی در کارهای عمده سیاسی درگیر بودند.

حالا آن اتفاق هم چون بلافاصله بعد از انتخابات مجلس ششم افتاد و مجلس هم دست اصلاح‌طلب‌ها افتاد، در واقع من فکر می‌کنم بیشتر ترور سعید حجاریان به مسائل بیرون شورای شهر برمی‌گشت، نه به مسائل داخل.

حجاریان

محل ترور سعیدحجاریان ساعتی پس از حادثه

‌از نگاه شما، یعنی مسئله دستیابی به ارکان انتخابی از سوی اصلاح‌طلبان و اینکه بالاخره اصلاح‌طلب‌ها بعد از چندین سال توانسته بودند باردیگر وارد بازی سیاسی شوند؟

من فکر می‌کنم ریشه‌های قضیه به سیاست‌های کلان کشور برمی‌گشت؛ فضایی که بعد از دوم‌خرداد ایجاد شده بود، مخصوصا مجلس که دیگر کلا دست اصلاح‌طلب‌ها افتاد و بالاخره در این ماجرا جبهه مشارکت به‌ویژه خود آقای حجاریان نقش خاصی در این اتفاقات داشت؛ چون سعید حجاریان و بسیاری از دوستان دیگر آنها خیلی وقت‌شان را در شورا نمی‌گذاشتند و بیشتر درگیر مسائل بیرون بودند. فقط در ایامی که در شورا جلسه بود و کمیسیون داشتیم، می‌آمدند. ما تعداد محدودی بودیم که تمام‌وقت در شورا بودیم؛ مثل من،مرحوم دوزدوزانی و آقای مرتضی لطفی و چند نفر دیگر. بقیه‌ اعضا معمولا بیشتر بیرون وقت می‌گذاشتند تا شورا. بروز این اتفاق به هر حال به فضای آن زمان برمی‌گشت و کشمکش‌هایی که در کلان سیاسی وجود داشت.

‌فضای امنیتی آن زمان حداقل در آن اتفاق بسیار عجیب بود؛ آقای ظفرقندی از حضور نیروهایی با کُلت در اتاق عمل سخن گفته‌اند. با توجه به بازه زمانی که این اتفاق افتاد و بحث‌هایی که درباره فضای امنیتی و محافظتی مطرح می‌شود، وضعیت تیم‌های حفاظتی و فضای امنیتی در آن دوره چگونه بود؟

ببینید! آن زمان که اصلا ماها دنبال این مسائل امنیتی نبودیم. ما هر کدام یک پیکان داشتیم و می‌آمدیم جلوی همان شورا ماشین‌مان را پارک می‌کردیم و داخل می‌رفتیم. حتی بعد از مدتی فهمیدیم شهرداری در زیر ساختمان شورا پارکینگ هم دارد و باید از کوچه پشتی رفت. اصلا اینطور نبود. ماها اصلا دنبال مسائل امنیتی و این‌جور چیزها نبودیم. برایمان این قضیه خیلی عادی بود؛ منتها طبیعتا بعد از این واقعه فضا یک مقدار امنیتی شد، چون قبل از آن هم اتفاقات تابستان 78 (اعتراضات دانشجویی) افتاده بود و فضا کمی امنیتی شده بود. در هر صورت آن واقعه، واقعه‌ای است که بایستی نقاط تاریکش روشن شود. هنوز از نظر من ابعاد ماجرا معلوم نیست و روشن نشده است.

‌بیشتر کدام‌یک از ابعادش را منظورتان هست؟

به هر حال اینکه ریشه‌ قضیه چه بود و چرا این اتفاق افتاد و کلا این سناریوهایی که ساختند، هدف از آن سناریوهای مسخره و انحرافی چه بود! اگر خدای‌نکرده آقای حجاریان فوت می‌کردند و از دنیا می‌رفتند، چه اتفاقاتی می‌افتاد و زنده بودن‌اش چطور نقشه‌‌ها را به هم ریخت! کلا داستان، داستانی است که به نظر من بعدا در موردش صحبت خواهد شد.

سعید حجاریان

‌در آن زمان یک نواری از رضا احمدی منتشر شد (در شورا منتشر شد و مردم عادی به آن دسترسی نداشتند) که براساس آن، این شخص قبل از اتفاق، حجاریان را تهدید کرده بود. این فرد به نظر می‌رسد مرتبط با انصار حزب‌الله بود. پس از آن پیگیری‌ها این موضوع چه شد؟

آن زمان در شورا یک کمیته‌ی تحقیق یا حقیقت‌یاب به ریاست خانم صدیقه وسمقی درست شد که تعدادی از دوستان هم عضو بودند. اینها قضیه‌ی نوار را دنبال کرده بودند و گزارش هم در مورد ابعاد قضیه آماده و منتشر کردند. به هر حال چون از ماجرا خیلی گذشته، من خودم شخصا قبل از بازداشتم یک مصاحبه‌ی مفصلی با روزنامه «صبح امروز» داشتم که درواقع بعدا وقتی بازداشت شدم، این مصاحبه منتشر شده بود و من تمام چیزهایی که خودم در جریان بودم و از نزدیک اتفاقاتی که شاهدش بودم را شرح دادم. ولی دیگر پشت‌پرده‌ها و مسائل مختلف و اینکه بعدا چه گذشت و چطور شد که بنده را به‌عنوان متهم اصلی این پرونده بازداشت کردند؛ آن هم به آن صورت و با آن جنجال خبری‌ای که در تمام شبکه‌ها اعلام می‌کردند، به اتهام مثلا تبانی... یعنی به دلیل بیم تبانی، بیم فرار و بیم امحاء مدارک من را بازداشت کردند. به هر حال به‌عنوان یک متهم بودم، جا دارد که بگویم بعد ازسپردن وثیقه و بیرون آمدن از زندان، اصلا در دادگاه حتی به‌عنوان مطلع از من درخواست نشد که پشت تریبون بیایم؛ یعنی در دادگاه حتی به‌عنوان مطلع من را نخواستند... که بعد حکم تبرئه و منع تعقیب به من دادند.

‌مطالب کیهان یا محمدرضا باهنر در جام‌جم (که بعدا شما از آن شکایت کردید)... به نظرتان کدام‌ یک‌ تاثیرگذار بر این اتفاق بود...

کیهان، رسالت، جوان و یکسری روزنامه‌ها و رسانه‌های خاص آن زمان سناریوسازی می‌کردند و حتی روی افکار نیروهای امنیتی و خانواده‌ و نزدیکان حجاریان و این طرف و آن طرف هم کار می‌کردند که مثلا یکسری سناریویی ببافند. خیلی خنده‌دار است! مثلا می‌گفتند فتوا را آیت‌الله منتظری داده است! لجستیک و پشتیبانی را نهضت آزادی کرده و عملیات ترور را هم مثلا بچه‌هایی که سابقه‌ی رزمندگی و حضور در جنگ دارند (مثلا بچه‌های زنجان) یک‌چنین چیزی را فکر می‌کردند که جا انداخته و کار را به گردن ما بیندازند. یک چیزهای خنده‌داری مطرح می‌شد که هیچ‌کسی باور نمی‌کرد، اما آنها پیگیرش بودند. من هم بعدا شکایت کردم، منتها دیدم دادگاه رسیدگی نمی‌کند و انقدر پشت گوش انداختند که دیگر موضوع لوث شد و رفت! اما به نظرم مسئله این بود که اینها به امید اینکه احتمال دارد با این آسیبی که حجاریان دیده از کُما بیرون درنیاید، دنبال سناریوهای جایگزین بودند که دوباره فضا را مخدوش کنند. وقتی آقای حجاریان به هوش آمد و شنید من را بازداشت کرده‌اند؛ واکنش نشان داد و اعلام کرد «پرونده من با دستگیری حکیمی‌پور منحرف شد» همین کل نقشه‌ها را بر آب کرد.

‌نامه‌ای که مقدمی به دست آقای حجاریان می‌رساند و در همین زمان ترور رخ می‌دهد، می‌گویند ارجاعی است که شما انجام دادید. یعنی فقط همان سناریوسازی بوده و براساس این موضوعات ظن پیدا نکردند.

بله؛ بالاخره آن نامه چیزی بود که من یک هفته قبل به او داده بودم که دنبال کار اشتغال و اینها برود، من در مصاحبه‌ای هم گفتم. آن زمانی که من نماینده مجلس بودم، ‌او خدمت سربازی‌اش را در مجلس انجام می‌داد و ما او را از آنجا می‌شناختیم. بعد هم بالاخره در ستاد اصلاح‌طلبان کار می‌کرد؛ مثل اینکه مسئول ستاد آقای صفایی‌فراهانی در منطقه 17 بود. آمده بود برای اینکه برای خودش یا برادرش یک کار درست کند. من هم بالاخره گفتم حالا به آقای میثم سعیدی که در مجلس است و یا به آقای حجاریان بگویید چون مثلا دوستان مشارکتی در مجلس هستند، این هم چون خدمتش رو به اتمام هست و چون مجلس را می‌شناسد، می‌تواند آنجا کار کند. این شخص هم رفته بود گشته بود و آقای حجاریان را در روزنامه صبح امروز پیدا نکرده بود و در دادگاه همه را شرح داد. چون او را پیدا نکرده بود، همان روز فهمیده بود که روز جلسه است و سعید حجاریان هم از در خیابان می‌آید و او آمده مثلا نامه را به ایشان بدهد. که ظاهرا همان زمان هم ضارب رسیده بود که برنامه را انجام داد. سعید حجاریان و اصلا همه‌ی ماها می‌آمدیم ماشین‌مان را همین جوری درهمان روبه‌روی شورا پارک می‌کردیم (اگر هم جا نبود، یک مقدار جلوتر و عقب‌تر) و بعد به داخل جلسه می‌آمدیم. دیگر نمی‌رفتیم پارکینگ. این بنده خدا هم اتفاقا خودش در رساندن آقای حجاریان به بیمارستان کمک کرد  و به همراه یک نفر دیگر از مراجعین به شورا به‌نام موسوی‌نسب در ماشین با من بودند.

‌حالا این آدم نقش داشت یا نه؟ یعنی اینکه با سعید عسگر برای ترور هماهنگ بوده یا....

...بالاخره دادگاه تشکیل شده و اظهارات همه هست. بایستی مسئله را آنهایی که ناگفته‌هایی دارند بگویند، باید کل داستان را بگویند. من واقعا نمی‌دانم که نقش داشت یا نداشت. باید دید خودش چه اعترافی کرده و چه کار کرده است. من از نیت‌شان خبر ندارم؛ ولی خوشبختانه صحبت‌هایی که در دادگاه کرد و گفت که من دنبال این بودم که این نامه را برسانم، با میثم سعیدی که آن زمان نماینده تهران شده بود و با سعید حجاریان که پای کار بودند؛ در این زمینه صحبت کرده بود و عین اینها را هم گفته بود. حالا اینکه در آن قضیه در آن تیم بوده یا نبوده و چطوری بوده، قبلا نامه را گرفتند و هماهنگ شدند و اینها را نمی‌دانم... باید خودش بیاید حرف بزند. ازجمله کسانی که باید حرف بزنند، اینها هستند؛ بچه‌هایی که در این ماجرا به‌عنوان متهم محاکمه شدند.

‌شما به آن شکایت‌تان اشاره کردید که به نتیجه نرسید. چند اتهام مطرح شد؛ یکی اینکه ارتباط با گروه‌های مختلف تروریستی و اینها و یکی هم بحث حضور در گروه‌های فشار در زنجان...

...آره؛ اینها خیلی پیگیری کردند.

ببینید! در زنجان بچه‌های جبهه و جنگ (رزمنده‌های دفاع مقدس) چون با هم دوست و رفیق بودند، بعد از جنگ جمع‌شان را حفظ کردند. الان هم هستند. اینها یک‌طوری رابطه‌ی عاطفی با هم دارند، اما این رابطه، سیاسی نیست.  یک‌جور حالت عیاری، جوانمردی، کمک به مستندان و بی‌چیزها.... و الان هم دارند این کار را ادامه می‌دهند. منتها روی اینها بالاخره به شوخی اسم گذاشته بودند، آن هم اوایل دهه‌ شصت. دهه‌ی 60 که گروه‌ها خیلی زیاد بودند و به قول معروف ما همه جوان بودیم، گروه‌ها در خیابان‌ها مدام با هم بحث سیاسی می‌کردند. در دانشگاه تهران، در مراکز استان‌ها، در کتابفروشی‌ها و نمایشگاه کتاب و.... چنین جوی بود. همه‌ی گروه‌ها بحث می‌کردند. اینها برای اینکه گروه‌بازی‌ها را مسخره کنند، وقتی کسی با کسی بحث می‌کرد مثلا می‌گفتند از کدام موضع حرف می‌زنی؟ مال کدام جریان هستی؟ در کدام گروه هستی؟ طرف خودش را مثلا معرفی می‌کرد. اینها هم  برای اینکه این کارها را مسخره کنند، می‌گفتند ما در گروه شعبانعلی هستیم. برای اینکه تمسخر کنند. بعد الکی برای خودشان آرم درست کرده بودند و مثلا به جای چکش و داس، چنگال و قاشق گذاشته بودند. همین‌طور این اسم ماند؛ که در واقع مسخره‌بازی بود. بعد اینها بچه‌های جبهه و جنگ بودند و بیشتر وقت‌شان را در جبهه بودند و اکثرا هم شهید شدند. گروه فشار هم نبودند و بالاخره آنها در آن زمان بیشتر در جنگ بودند تا پشت‌ جبهه. اصلا وقت نداشتند پشت جبهه بیایند. اینها بچه‌های جنگ هستند و الان هم بازماندگان‌شان جانباز و شیمیایی هستند و یا از خانواده‌ی شهدا هستند. جمع‌شان را حفظ کردند و اتفاقا در زنجان هم خیلی مغضوب و تحت فشار بودند؛ مثل چماقی در زنجان که هر کسی را که می‌خواستند بکوبند، به اسم اینها زمین می‌زدند.

آن زمان که این مسائل مطرح شد، من خیلی پیگیری می‌کردم که مثلا وقتی شما که می‌گویید یک چنین گروهی هست، حکومت باید جواب بدهد دیگر که اگر واقعا وجود دارد، چرا برخورد نکرده است. اگر هم وجود ندارد، این مسخره‌بازی‌ها چیست. مگر می‌شود کشوری که این همه دستگاه امنیتی دارد، از این قضیه غافل باشد؟ پیگیری می‌کردم و خلاصه قاضی را هم در فشار گذاشتم. گفتم باید جواب بدهید که واقعا چنین چیزی هست یا نیست. آخرش هم به جایی نرسید. اما آن زمان یکی از بچه‌هایی که زمان شهید محلاتی در دفتر نمایندگی ولی‌فقیه سپاه بود (آقای احمدلو که الان هم فکر کنم هست)، پیش من آمد و گفت تو من را نمی‌شناسی، ولی من تو را می‌شناسم.... زمان شهید محلاتی، نماینده ولی‌فقیه در سپاه زنجان یک چنین عنوانی را اعلام کرد. در اثر جوی که ساخته شده بود، مدعی شده بودند مثلا یک چنین جمعی در داخل سپاه هست! چون در آن زمان امام دستور داده بود که هیچ گروه سیاسی در داخل سپاه نباید باشد و هر کسی که عضو یک گروه سیاسی هست یا باید از سپاه استعفا دهد و یا از گروهش استعفا دهد. این آقا هم این را نوشته بود و شکوائیه کرده بود. خدابیامرز آقای سیدمجتبی موسوی که نماینده‌ی ولی‌فقیه در سپاه زنجان بود، پیش آقای شهید محلاتی آمد (این صحبت‌ها برای اوایل دهه‌ی 60 است (به 62 نمی‌رسد)) و می‌گوید من به آنجا رفتم و یک ماه ماندم. پنهانی تمام موضوع را بررسی کردم. دیدم اصلا سر تا پایش پوک است و هیچی نیست و اصلا چنین چیزی وجود ندارد. بعد گزارشم را نوشتم. گزارش هم در دفتر نماینده ولی‌فقیه موجود است که اتفاقا این آقا، شماره و تاریخ آن را هم به من داد و من این را به دادگاه گفتم. بعد این باعث شد که آن خدابیامرز سیدمجتبی موسوی هم که آن زمان ظن کرده بود و یک مقدار مشکوک و بدبین شده بود، از بچه‌هایی که آنها را به این عنوان در زنجان خطاب می‌کرد، قبل از فوتش حلالیت خواست و گفت بالاخره من یک‌چنین فکر اشتباهی درمورد شما کردم.

این را بعدا علم کردند! یعنی شما نگاه کنید! سال 61 و 62 موضوع منتفی شده و رفته و بعد سال 79 این را علم کردند. بالاخره این سناریوسازی‌ای بود که کیهان دنبال می‌کرد. گفتم؛ اینها فکر می‌کردند که سعید حجاریان از آن وضعیت بیرون نیاید و این سناریو خیلی به آنها کمک می‌کرد که یک بحران امنیتی درست کنند و دولت و چهره‌های اصلاحات را به حاشیه ببرند. ولی خدا را شکر که آقای حجاریان ماند. من اتفاقا در زندان بودم و بعد از مدت‌ها تازه به من مجوز چاپ روزنامه داده بودند. دیدم روزنامه جمهوری اسلامی در خبرهای ویژه‌اش نوشته که آقای حجاریان از کُما خارج شده است و بعد که فهمید فلان شخص را دستگیر کرده‌اند، گفته بود:«پرونده‌ی من منحرف شد.» اینطور شد که ما بیرون آمدیم و البته خانواده‌شان هم به هیچ وجه زیر بار این سناریو نرفتند. وقتی که من بازداشت بودم، برادرشان به منزل ما آمدند و از طرف خانواده حجاریان از خانم بنده به‌خاطر جوسازی‌های ناجوانمردانه‌ای که علیه من، جناح تندرو درست کرده بود، دلجویی کردند. من بعدها همسرشان را دیدم و خیلی تشکر کردند بابت نقشی که در نجات جان آقای حجاریان داشتم. چون دکتر قاجار که پیگیر درمان آقای حجاریان بود، بعد از آمریکا آمد و با حجاریان کار کرد و بعد هم حجاریان برای ادامه درمان به آمریکا می‌رفت. او وقتی آمد در جلسه غیرعلنی شورای شهرتهران گزارش  داد، گفت کلا اگر چند ثانیه دیر به بیمارستان می‌رسید، حجاریان تمام کرده بود. آنهایی که حجاریان را به بیمارستان رساندند، کار اصلی را آنها کردند.

من هم به لطف خدا، هم خودم و هم ماشینم آنجا بود و مسیر هم خلوت. آن مسیر همیشه شلوغ بود! از آنجا تا بیمارستان سینا! اصلا به نظر من یک معجزه بود که به آن سرعت او را رساندیم و اتفاقا من در مسیر هم به یکی از دوستان زنگ زدم و به او گفتم آقای تاج‌زاده (معاون سیاسی وقت وزارت کشور) را پیدا کن و بگو سعید حجاریان را زدند و ما داریم او را به بیمارستان سینا می‌بریم. آقای ظفرقندی و آقای شکوری‌راد (دوستان‌شان که دکتر بودند)، سریع خودشان را رساندند. من همه‌ی اینها را به‌طور دقیق در آن مصاحبه روزنامه صبح امروز شرح دادم، چون بالاخره چیزی است که اتفاق افتاده است. در بیمارستان او را به اورژانس بردند و در اورژانس هم دیدم که کاملا دارد تمام می‌کند و دیگر زبانش بیرون آمده بود و داشت تمام می‌کرد... که در آنجا دکترهای اورژانس تدبیر کردند و گلو را سوراخ کردند که نفس بیاید و فکر کنم که همان هم باعث شد که یک مقدار حنجره‌اش آسیب دید (البته این استنباط من است). وقتی مطمئن شدم که دوستان آمدند، رفتم در شورا گزارشم را دادم.

‌الان شما در مورد نقش‌آفرینی‌تان که در گروه‌های فشار داشتید، کامل توضیح دادید که عقبه‌اش به کجا می‌رسد. ریشه‌ی ارتباط با این گروه‌ها چیست که... یعنی ریشه این سناریو در کجاست؟

من نمی‌دانم؛ این سناریو واقعا انقدر خنده‌دار است که اصلا جوک است و آدم باید بخندد. شما نگاه کنید! مثلا آقای باقی در آن زمان یک مقاله نوشته بود «یک تیر، دو نشان». خب دیدند که این را که ترور کردند و این یکی را هم دارند اینطوری متهم می‌کنند؛ که بحران درست کنند. من در زندگی سیاسی‌ام هیچ‌وقت در هیچ گروه فشاری نبودم. از مسئولان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در استان زنجان بودم و کاملا علنی و شفاف فعالیت می‌کردم. بعد از نظر امام هم در بهار سال 61 از سازمان استعفا دادم. شما الان کیهان را دارید می‌بینید دیگر! کار کیهان متاسفانه.... اینجور چیزهاست؛ سناریو درست کردن، ایجاد نفرت، تخریب نیروها و سرمایه‌های اجتماعی.... هنوز هم که هنوز است، این قضیه تمام نشده است؛ منتها اینها کلا به نظر من برنامه‌شان سر این بود که احتمال می‌دادند سعید حجاریان از آن حادثه بیرون نمی‌آید یا کشته می‌شود و یا هوشیاری‌اش برنمی‌گردد. به همین دلیل این سناریو برای ادامه بحران، برای جریان اصلاحات خیلی کمک‌شان می‌کرد. بعد که آن اتفاق افتاد و حجاریان از کما خارج شد، دیگر رفتند دنبال اینکه چطوری ماجرا را جمع کنند.

‌یکی از گروه‌هایی که گفتند، گروه مهدی هاشمی بود! شما هیچ‌وقت ارتباطی با این گروه نداشتید؟

آنجا در سناریو‌شان؟

‌بله.
نمی‌دانم. مهدی هاشمی که با شهید محمد منتظری کار می‌کرد. اینها بالاخره با هم یک گروهی بودند که در اصفهان و نجف‌آباد و قم و اینها فعال بودند.

نه؛ ما را همین شعبانعلی گفته بودند. من برای همه در آن مصاحبه شرح دادم. بچه‌های جبهه و جنگ آن زمان در زنجان بالاخره سیاسی‌هایشان یا در حزب جمهوری اسلامی بودند یا در مجاهدین انقلاب (مثلا ما در مجاهدین انقلاب اسلامی بودیم)، بعضی‌هایشان در فدائیان اسلام بودند، بعضی‌هایشان گروه فجر بودند. منتها وقتی پیام امام آمد، بچه‌های جنگ دیگر کلا از گروه‌ها استعفا دادند و خود من هم از مجاهدین انقلاب استعفا دادم و در سپاه ماندم. منتها یک اسمی بود که خلاصه اینها در دست گرفته بودند و برای بافتن سناریو به دردشان می‌خورد دیگر!

‌اگر سناریویی که بافته بودند به نتیجه می‌رسید؛ یعنی آقای حجاریان خوب نمی‌شدند و سلامتی‌شان را به‌دست نمی‌آوردند تا حدودی، فکر می‌کنید چه بلایی سر شما می‌آمد؟

من الان اینجا نبودم با شما صحبت کنم. تابه‌حال احتمالا هفت کفن پوسانده بودم.

‌یعنی هیچ امیدی به تبرئه مبتنی بر مدارک نداشتید؟

اصلا سناریوی جدید اتفاق می‌افتاد و داستان یک شکل دیگری می‌شد. گفته بودند بالاخره مراقب باشید این آدم در زندان خودکشی نکند! جالب بود؛ اینها را نوشته بودند که مراقب باشید در زندان خودکشی نکند!

‌یعنی خودکشی نکند که دادگاهی بشوید.
بله. سناریوسازها هشدار می‌دادند و می‌گفتند مواظب باشید این هم خودش را نکشد. معلوم بود که بالاخره خواب‌هایی برای ما دیده بودند. من نمی‌دانم؛ ولی واقعا مسخره‌بازی با افکارعمومی بود. نجات من هم از این توطئه معجزه‌وار بود.
‌تمام وسایل بهداشتی را از جلوی دست‌تان برداشتند.

... این حرف‌ها چیست؛ بالاخره ما در آنجا بودیم و در سلول انفرادی هم بودیم و شب‌ها هم چراغ روشن بود و بالاسرمان دوربین بود. فقط چند روز آخر به ما کتاب دادند و مطالعه کردیم. روز آخر هم روزنامه دادند.

‌پس عملا اگر آقای حجاریان به هوش نمی‌آمدند و سرحال نمی‌شدند که بتوانند اظهاریه‌ای را امضا کند یا بیان کنند، شما تصور اینکه تبرئه بشوید را نداشتید.

نه؛ اینها دنبال یک سناریوی جایگزین بودند. بعد که دیدند آقای حجاریان زنده ماند، اصلا برنامه‌شان به هم ریخت. خیلی هم داشتند این سناریو را جلو می‌بردند (از هر طرف). بعدا هم فهمیدم در خیلی جاهای مهم کشور روی این موضوع بحث بوده و مورد اختلاف بوده است. خیلی کار می‌کردند؛ ولی خوشبختانه خانواده‌ و نزدیکان سعید حجاریان به‌هیچ‌وجه تسلیم صحنه‌سازی‌ها و سناریوهای مسخره نشد و زمانی هم که بازداشت بودم، به خانه‌ی ما آمده بودند و از خانمم دلجویی کرده بودند. دلداری دادند و گفتند خیلی چیزها می‌گویند و ما هم ناراحتیم. بعد که خود آقای حجاریان برگشت، دیگر اصلا کلا برنامه به هم ریخت، یعنی نقشه‌ها نقش بر آب شد.

‌آقای حجاریان، سعید عسگر را می‌بخشد، ولی محسن رفیق‌دوست می‌گوید یک ماه قبلش یک نفر دیگر را هم ترور کرده بود! خب شما در مورد این نوع فداکاری چه تحلیلی دارید؟

در مورد این جریان باید خیلی‌ها صحبت کنند. خود آقای حجاریان انشاء‌الله یک روزی برسد که صحبت کنند و پشت‌پرده‌ها را باید بگویند. قاضی پرونده به نظر من باید روزی خاطراتش را بگوید. همه بچه‌هایی هم که محاکمه شدند باید بحث‌هایی که دارند را بگویند. ولی آقای حجاریان حرف خوبی می‌گوید. می‌گوید بالاخره.... دکتر من آقای ظفرقندی بود، قاضی پرونده هم آقای رازقندی، حتما عامل ترور هم بزبزقندی بود دیگر! این خودش خیلی حرف‌ها دارد؛ یعنی ما از اینجا باید خیلی چیزها را بخوانیم.

‌به نظر می‌رسد یک بخشی از این ترور به‌خاطر قدرت گرفتن اصلاح‌طلب‌ها بود. می‌خواهم ببینم که بعد از این ترور، آیا قدرت اصلاح‌طلب‌ها کاهش پیدا کرد؟ و تاثیری در تصمیمات شورا گذاشت یا خیر؟

آن سناریو عملا نقش بر آب شد (نگرفت) و بلکه این تهدید تبدیل به فرصت برای اصلاح‌طلبان شد. هم افکار عمومی را بیشتر جذب کرد و هم حریف را به سه‌کنج برد. اما بعدا اینها با سناریوی کنفرانس برلین اصلاح‌طلبان را درگیر کردند. بالاخره آن دوره را باید نقد کرد. ببینید! من خودم جزو کسانی بودم که معتقد بودم جبهه مشارکت خیلی ترک‌تازی می‌کرد و خیلی سریع خواست فضا را در دست بگیرد؛ درحالی‌که یک مقدار بایستی معتدل جلو می‌رفتند. اینکه بالاخره آقای کروبی را در لیست نگذاریم، آقای هاشمی را در لیست نگذاریم، فائزه خودش را به‌خاطر پدرش از لیست بیرون بکشد و.... یکسری اشتباه‌ها در آن زمان بود. ما باید بالاخره خودمان را هم نقد کنیم؛ هم نقد جریانی  و هم نقد درون‌جریانی. آن زمان نباید گردونه انقدر تند می‌شد. آقای خاتمی تیپش اینطور نبود، ولی خب در آن فضا فشار می‌آوردند. فضا دست نیروهای رادیکال و تند افتاد و خیلی فضا را ملتهب کردند. مجلس ششم هم آخرش به کجا رسید و چه شد و چه نشد. به هر حال من معتقدم که جناح اصلاحات قدر آن سرمایه را باید بیشتر می‌دانست و فکر نمی‌کردند که اصلاحات فقط جبهه‌ی مشارکت است. مدام خودی و غیرخودی گفتند. همین «عصرما» برای دوستان مجاهدین انقلاب، همین مقاله «خودی و غیرخودی» برای همین‌ها اولین بار تئوریزه کردند. اینها هم بالاخره اینطوری آمدند فکر کردند فقط جناح اصلاحات یعنی خودشان، بعد شروع کردند اصلاح‌طلب بدلی، حکومتی و فلان و از این خط‌کشی‌ها... و خلاصه ما هنوز هم منتظر هستیم که جریان اصلاحات یک بار خودش را خوب نقد کند.

‌خب بهزاد نبوی از سازمان مجاهدین همان زمان از طرفداران این موضوع بود که آقای هاشمی در لیست باشد و از لیست حذف نشود. پس یکدستی درباره این موضوعات و خودی-غیرخودی اتفاق نیفتاد.

سازمان هم طیف-طیف بود. سازمان یک بخشی‌اش بالاخره سمپاتی با آقای هاشمی داشتند و یک بخشی‌اش هم سمپاتی با مجمع روحانیون و آقای خوئینی‌ها داشتند. ازجمله کسانی که باید حرف بزند، آقای خوئینی‌ها است. ولی چه زمانی از سایه بیرون بیاید و حرف بزند! بالاخره پشت بسیاری بخش‌ها ایشان است. واقعا من معتقدم اگر آقای خوئینی‌ها می‌خواست، می‌توانست نظر مجلس را درباره تحصن و آن بحث‌ها تغییر دهد. بعد فضا دست اینها افتاده بود. من یادم هست که اصغرزاده را چقدر تخریب کردند. فقط بنده‌خدا یک کلمه گفت من هم احتمالا می‌خواهم کاندیدای ریاست‌جمهوری شوم. چیز بیشتری نگفت‌؛ اصلا معلوم نبود تایید می‌شود یا نمی‌شود. چقدر او را کوبیدند که به هر جریان اصلاحات باید برگردد و یک بار قشنگ با خودش دو دو تا چهار تا کند. ما خیلی در شورای هماهنگی جبهه اصلاحات وقت گذاشتیم. ما جزو احزاب دائمی بودیم و خیلی هم فعال بودیم. سه سال پیش از شورای هماهنگی بیرون آمدیم. دیدیم عده‌ای نمی‌گذارند کار پیش برود!

‌چه کسی نمی‌گذارد؟

محفل‌ها. جریان اصلاحات اسیر محفل‌گرایی است. بالاخره عده‌ای پشت‌صحنه تصمیم می‌گیرند.

‌طبق شورای اصلاحات یا جبهه اصلاحات که راه انداختند و اینها...

اینجا ویترین است. تصمیمات را در یک جاهایی می‌گیرند و می‌خواهند بقیه‌ی گروه‌ها هم با آن باشند. اینها را ما بارها گفته‌ایم. بعد آنجا وقت‌تلف کردن است. کار حزبی ما عقب می‌ماند. الان الکی حزب‌ها در آنجا ضعیف می‌شوند. کاری هم پیش نمی‌رود. در هر صورت؛ من کاری به آن ندارم و این یک بحث جدایی است. ولی تقریبا ما 15 سال وقت گذاشتیم تا این نقد اتفاق بیفتد؛ ولی متاسفانه نشد.

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید