ترامپ و زیرپا گذاشتن همۀ قواعد/ پایان جهانی که می‌شناختیم

سرویس: اخبار سیاسی کدخبر: ۷۳۴۴۴۰
اقتصادنیوز: هیچ چیز تا ابد دوام ندارد: هر نظمی در روابط بین‌الملل سرانجامی دارد.
ترامپ و زیرپا گذاشتن همۀ قواعد/ پایان جهانی که می‌شناختیم

به گزارش اقتصادنیوز به نقل از اکوایران، هیچ چیز تا ابد دوام ندارد: هر نظمی در روابط بین‌الملل سرانجامی دارد. صلح رومی (پاکس رومانا) جهان مدیترانه‌ای را تثبیت کرد تا این‌که افولش آغاز شد. نظم جهانی بریتانیا در قرن نوزدهم شکوفا شد اما در پی دو جنگ جهانی در قرن بیستم از هم پاشید. امروز، در جهانی بی‌نظم به رهبری آمریکایی بی‌ثبات، دشوار است که نپرسیم آیا نظم تحت رهبری آمریکا نیز رو به پایان است؟از سال ۱۹۴۵، این نظم صلح، رفاه و آزادی فراوانی عظیمی به بار آورده است. می‌توان آن را موفقیتی عظیم نامید. اما فشارهایی روی آن نظم ــ‌از سوی چالش‌گران این نظم و نیز از سوی خالقش‌ــ در حال افزایش است. یکی از راه‌های سنجش شدت خطرات، بررسی سناریوهای محتمل برای پایان یک نظم است.

تاریخ‌دان برجستۀ دانشگاه کمبریج، برندان سیمز، گفته نظم‌های بین‌المللی معمولاً به سه طریق پایان می‌یابند: شکست در جنگ یا ناتوانی فاجعه‌بار در بازدارندگی؛ افول اقتصادی یا واگرایی میان ساختار سیاسی و اقتصادی آن نظم؛ یا فروپاشی احترام به قواعد و هنجارهای راهنمای آن نظم.

نظم تحت رهبری آمریکا تاکنون تاب‌آوری چشمگیری از خود نشان داده اما با افزایش خطر هم‌زمان روی این ابعاد، احتمال فروپاشی آن در حال افزایش است. و در حالی‌که رهبران اخیر، از جمله دونالد ترامپ، گام‌هایی مهم برای تقویت این نظم برداشته‌اند، سیاست‌های فعلی آمریکا این خطرات را تشدید کرده‌اند.

نظم‌ها ممکن است با قتل، فرسایش یا خودکشی از میان بروند. امروز دشوار است که هر کدام از این پایان‌های تاریک را نامحتمل بدانیم.

چگونه آمریکا رهبری را به دست گرفت

مسئلۀ مهمِ نظم، قوانین و قانون‌گذاران است. نظم‌های بین‌المللی دارای اصول و هنجارهایی پذیرفته‌شده‌اند که هدف‌شان هدایت رفتار جهانی است. این قوانین توسط قدرت‌ها و نهادهای بزرگ تدوین و حفظ می‌شوند. در طول تاریخ، قدرت‌های گوناگونی کوشیده‌اند جهان را مطابق میل خود سازمان دهند. اما از زمان جنگ جهانی دوم به بعد، نظم آمریکا بزرگ‌ترین و موفق‌ترین نمونه بوده است.

درسی که سیاست‌گذاران آمریکایی از آن جنگ گرفتند این بود که فقط نظامی امن و مرفه می‌تواند رفاه خود آمریکا را تضمین کند. بنابراین آمریکا نظمی مبتنی بر تجارت آزاد نسبی، گرایش به حقوق بشر و ارزش‌های دموکراتیک، جلوگیری از تهاجم قدرت‌های بزرگ و جنگ و همکاری نهادی برای حل مشکلات مشترک بنا نهاد.

واشنگتن با بهره‌گیری از قدرت بی‌نظیر نظامی و اقتصادی خود به تقویت کشورهای هم‌فکر پرداخت. هری ترومن، رئیس‌جمهور آمریکا، گفت که ایالات متحده «مسئولیتی را بر عهده می‌گیرد که خدای قادر مطلق برای رفاه نسل‌های آیندۀ جهان مقرر کرده است.»

اشتباه نکنید: بدون تردید این تلاش بر اساس منافع آمریکا صورت گرفت. اما چون آمریکا بسیار قدرتمند بود و منافعش را به‌صورت وسیعی تعریف می‌کرد، این پروژه برای بخش بزرگی از جهان دستاوردهایی تاریخی به همراه داشت.

دموکراسی از وضعیتی در آستانۀ نابودی، به شکلی غالب در دهه‌های پس از جنگ تبدیل شد. تجارت رونق گرفت و سطح زندگی ابتدا در جهان آزاد و سپس پس از سقوط کمونیسم در سطح جهانی رشد کرد. جهانی که پیش از آن گرفتار دو جنگ ویرانگر قدرت‌های بزرگ بود، از سال ۱۹۴۵ به بعد از جنگی مشابه اجتناب کرده است.

آمریکا بر یک عصر طلایی جهانی نظارت داشت. اما در حال حاضر نمی‌شود فشارهای وارده بر نظم آمریکایی را انکار کرد.

قدرت‌های تجدیدنظرطلب ــ‌چین، روسیه، ایران و کرۀ شمالی‌ــ نظمی را به چالش می‌کشند که آن را خطری برای خود و مانعی برای رویکردهای ژئوپلیتیکی‌شان می‌دانند. کشورهای جنوب جهانی از سلطۀ غرب سرخورده شده‌اند. خود ایالات متحده نیز در دهه‌های اخیر در مورد رهبری جهانی مردد به نظر رسیده است. تهدیدات علیه برتری اقتصادی و نظامی آمریکا تشدید شده‌اند.

تقریباً با دیدار از هر کدام از کشورهای متحد آمریکا متوجه می‌شوید که باور دارند قدرت آمریکا همچنان ضروری است ــ‌و از این‌که نظم پس از جنگ جهانی دوم رو به پایان است نگرانند. خطر چقدر جدی است؟ بیایید به سه مسیر محتمل فروپاشی نظم نگاه کنیم.

شکست در جنگ

یکی از مسیرهای شکست، از شکست یا درماندگی در جنگ می‌گذرد. هیچ چیز به اندازۀ شکستی تحقیرآمیز در میدان جنگ، اعتبار قدرتی هژمونیک را از بین نمی‌برد. امپراتوری آتن پس از شکست در جنگ پلوپونز سقوط کرد. بریتانیا با وجود پیروزی در جنگ جهانی اول، هرگز از هزینه‌هایش رهایی نیافت.

دهه‌هاست که آمریکا تنها ابرقدرت جهان بوده است. همان‌طور که وقایع اخیر به ما یادآوری کرد، پنتاگون هنوز توانمندی‌های بی‌نظیری در نمایش قدرت دارد. اما هرکس فکر کند آمریکا از نظر نظامی شکست‌ناپذیر است، به واقعیت توجه نکرده است.

پنتاگون با معادله‌ای دشوار روبروست. تهدیدهایی چندگانه ــ‌از روسیه در اروپا، دشمنان در خاورمیانه و چین و کرۀ شمالی در آسیا‌ــ منابع آمریکا را تحت فشار قرار داده‌اند. ابرقدرتی که ارتشش برای جنگی واحد طراحی شده، در جهانی با تهدیدات هم‌زمان و درهم‌تنیده، در معرض خطر است. اما خطر شکست ویرانگر بیش از همه در اقیانوس آرام غربی متمرکز است.

فرانک کندال، دبیر نیروی هوایی آمریکا، در سال ۲۰۲۳ گفت: «اطلاعات کاملاً روشنند، چین برای جنگ آماده می‌شود و به‌طور خاص برای جنگ با ایالات متحده.» پیت هگزت، وزیر دفاع، نیز امسال گفت که تهدید چین واقعی «و شاید قریب‌الوقوع» است. این‌ها فقط دو مورد از بیانیه‌های هشداردهندۀ مقامات ایالات متحده است.

ارتش+چین+هسته+ای

پکن در حال ساخت نیروها و تمرین برنامه‌های مورد نیازش برای حمله به تایوان یا بازسازی نظم اقیانوس آرام غربی است. چین به‌سرعت مشغول ساخت زرادخانه‌ای هسته‌ای است که با آمریکا برابری کند یا حتی آن را پشت سر بگذارد. هم‌زمان، دولت شی جین‌پینگ مشغول ذخیرۀ مواد غذایی، سوخت و منابع دیگر است. شی احتمالاً ترجیح می‌دهد آمریکا را به‌صورت مسالمت‌آمیز از این منطقه بیرون کند. اما خود را برای نبرد آماده می‌کند.

جنگ میان آمریکا و چین ویرانی اقتصادی گسترده‌ای به بار خواهد آورد و خطر تشدید هسته‌ای را به همراه دارد. و اگر آمریکا ببازد ــ‌که کاملاً محتمل است‌ــ نظم تحت رهبری‌اش آسیب شدیدی خواهد دید. اتحادهای آمریکا در هند و اقیانوس آرام ممکن است از هم بپاشد. ارتش شکست‌خوردۀ آمریکا شاید دیگر نتواند سایر نقاط جهان را نیز مدیریت کند. دریادار ساموئل پاپارو هشدار داده: «باید تغییر مسیر داد؛ آمریکا با فوریتی متناسب با تهدید واکنش نشان نمی‌دهد.»

ترامپ تا حدی توانسته است متحدانش را راضی کند بودجه نظامی‌شان را به ۳.۵ درصد از تولید ناخالص داخلی (و ۱.۵ درصد دیگر برای سرمایه‌گذاری‌های مرتبط) افزایش دهند. این هزینه‌ها در بلندمدت موضع نظامی جهان دموکراتیک را تقویت خواهد کرد. اما گسترش بیش‌ازحد جهانی همچنان واقعی است، روندها در آسیا نگران‌کننده‌اند و آمریکا هنوز طوری رفتار نمی‌کند که گویی ممکن است در جنگ جهانی سوم شکست بخورد.

بودجۀ نظامی آمریکا زیر ۳.۵ درصد تولید ناخالص داخلی است، از پایین‌ترین سطوح از جنگ جهانی دوم به بعد، و ممکن است در سال آینده باز هم کاهش یابد. طبق گزارش‌ها، ذخایر مهمات و سامانه‌های دفاع موشکی در سطحی پایین قرار دارند و طی درگیری‌های اخیر در خاورمیانه تحلیل رفته‌اند.

با صنعت کشتی‌سازی رو به زوال و پایگاه صنعتی ضعیف و شکننده، آمریکا در جایگزینی تجهیزات از دست‌رفته در مراحل آغازین نبرد با مشکل مواجه خواهد شد. دریادار پاپارو می‌گوید: «شما نمی‌توانید فقدان مادیات را با هوش مصنوعی جبران کنید.» کشوری که نتواند خسارات میدانی را جبران کند، در جنگ‌های فرسایشی قدرت‌های بزرگ پیروز نخواهد شد.

هیچ‌کس، حتی خود شی جین‌پینگ، نمی‌داند ارتش ناآزمودۀ چین تا چه حد کارآمد است. اما با تغییر توازن نظامی در اقیانوس آرام، خطر فاجعه‌ای که نظم جهانی را درهم شکند، افزایش می‌یابد.

فروپاشی اقتصادی

لزومی ندارد که نظم‌ها با خشونت منفجر شوند؛ گاهی در خود فرو می‌ریزند، وقتی قدرت رهبری‌کننده دیگر توان یا اراده‌ای برای حفظ ترتیبات اقتصادی نظم ندارد. نظم بریتانیا زمانی فروپاشید که دو جنگ جهانی، آن امپراتوری را ورشکست کرد. نظم آمریکایی از دیرباز بر دو ستون اقتصادی استوار بوده است.

اولین ستون، توانمندی اقتصادی و مالی برای حفظ قدرت جهانی آمریکاست ــ‌از جمله توان تأمین هزینه‌های نظامی برای مهار تهدیدهای تجدیدنظرطلب. ستون دوم، ترتیباتی اقتصادی است که تعهدات راهبردی را تقویت می‌کنند: رهبری اقتصادی بین‌المللی، پیوندهای تجاری و سرمایه‌گذاری که واشنگتن را به متحدانش متصل می‌کند و برای همه منافعی مشترک در حفظ نظمی تحت رهبری آمریکا پدید می‌آورد.

اقتصاد+آمریکا (1)

هر دو ستون تاکنون پایداری چشمگیری داشته‌اند. با وجود تمام حرف‌ها دربارۀ افول، سهم آمریکا از تولید ناخالص داخلی جهان تقریباً با دهۀ ۱۹۷۰ برابر است. دلار بر تجارت و مالیۀ جهانی مسلط است. سرمایه‌گذاران خارجی مدت‌هاست همدلانه از سلطۀ دلار حمایت کرده‌اند و کسری‌های عظیم آمریکا را تأمین مالی کرده‌اند، چون این ترتیبات به واشنگتن کمک می‌کند تعهدات ائتلافی و قدرت نظامی‌اش را حفظ کند. و هرگاه ترتیبات اقتصادی حافظ نظم منسوخ یا ناپایدار شده‌اند، اغلب با موفقیت بازنگری شده‌اند ــ‌همان‌طور که در سال ۱۹۷۱ آمریکا استاندارد طلا را کنار گذاشت و به نظام نرخ ارز شناور گذر کرد.

اما اکنون سه چالش واقعی ساختار اقتصادی نظم را تهدید می‌کند: اسراف مالی، حمایت‌گرایی و سیاسی‌سازی. و هر سه در حال وخیم‌تر شدنند.

نخست، اسراف. بیست‌و‌پنج سال پیش آمریکا مازاد بودجه داشت. اکنون فقط کسری‌های بی‌پایان دارد. بدهی عمومی ایالات متحده به حدود ۱۰۰ درصد تولید ناخالص داخلی رسیده است. به‌زودی از سطح ۱۱۹ درصد پس از جنگ جهانی دوم نیز فراتر خواهد رفت. و اگر سطوح هزینه‌کرد و مالیات تعیین‌شده در «لایحه بزرگ زیبای ترامپ» دائمی شود، ممکن است این بدهی تا سال ۲۰۵۰ به بیش از ۲۰۰ درصد  تولید ناخالص داخلی برسد.

با افزایش بدهی و کسری بودجه، پرداخت بهره‌ها و هزینه‌های استقراض نیز بالا می‌رود، مسئله‌ای که رشد اقتصادی را محدود می‌کند و هزینه‌های دفاعی را تحت فشار قرار می‌دهد. در نقطه‌ای، این اسراف مداوم می‌تواند سلطۀ دلار را تضعیف کند که به نوبۀ خود قدرت جهانی آمریکا ــ‌از جمله توانایی‌اش برای اعمال تحریم‌ــ را کاهش می‌دهد و تمام مشکلات دیگر اقتصادی را تشدید می‌کند.

هیچ فرمول قابل اعتمادی برای تعیین این‌که این آستانۀ خطرناک دقیقاً کجاست ــ‌یعنی جایی که بی‌مسئولیتی مالی بالاخره رهبری جهانی را غیرقابل ممکن می‌کند یا بهای ژئوپلیتیکش بسیار سنگین می‌شودــ وجود ندارد. اما به نظر می‌رسد آمریکا مصمم است آن را بیابد.

دوم، حمایت‌گرایی. ایالات متحده هرگز از بازنگری در روابط اقتصادی‌اش با شرکا ابایی نداشته است: درگیری‌های تجاری شدید با ژاپن در دهۀ ۱۹۸۰ را به یاد بیاورید. اما دلبستگی افراطی ترامپ به تعرفه‌ها ممکن است آثار فرسایندۀ بلندمدتی داشته باشد.

متحدان آمریکا شکایت دارند که این تعرفه‌ها مانع افزایش بودجۀ دفاعی‌شان می‌شود. هرچه آمریکا بیشتر با متحدان خود بر سر تجارت بجنگد، انسجام و تاب‌آوری جمعی لازم برای رقابت با چین طرفدار موازنۀ اقتصادی در همۀ زمینه‌ها، از کشتی‌سازی تا هوش مصنوعی، آسیب بیشتری می‌بیند.

در کنفرانسی که اخیراً در توکیو برگزار شد، دو نگرانی اصلی وجود داشت: چین امنیت آسیا را به خطر انداخته ــ‌و آمریکا رفاه منطقه را. اقتصاد نسبتاً باز جهانی روزگاری آمریکا و متحدانش را به هم پیوند می‌داد؛ تعرفه‌های بالا و جنگ‌های تجاری بی‌پایان ممکن است آن‌ها را از هم بگسلد.

سوم، سیاسی‌سازی. تلاش ترامپ برای تضعیف استقلال فدرال رزرو می‌تواند مدیریت بی‌طرف و کارآمد اقتصاد آمریکا را تضعیف کرده و توانایی فدرال رزرو را برای ایفای نقش تثبیت‌کنندۀ جهانی در زمان بحران را کاهش دهد. استفاده دلبخواهانۀ ترامپ از تعرفه‌ها در منازعات سیاسی ــ‌مانند مهاجرت، مواد مخدر یا مشکلات حقوقی متحدان غیرلیبرالش‌ــ آمریکا را به عاملی برای بی‌ثباتی ژئواقتصادی تبدیل کرده است.

ترامپ دارد با اقتصاد جهانی بازی می‌کند. دشوار بشود کشوری را تصور که در بلندمدت حامی چنین ابرقدرتی باشد.

ترامپ و زیرپا گذاشتن همۀ قواعد

هیچ نظمی نمی‌تواند شکوفا شود اگر قواعد اصلی‌اش به‌طور مداوم نقض یا نادیده گرفته شوند. وقتی در اواخر جنگ سرد مشخص شد که اتحاد جماهیر شوروی دیگر قصد ندارد رژیم‌های سوسیالیستی را بر اروپای شرقی تحمیل کند، نظمی که در آن منطقه بنا کرده بود از هم فرو پاشید.

نظم آمریکا شامل هنجارهایی کلیدی از آزادی آب‌های بین‌المللی و مقابله با گسترش سلاح‌های هسته‌ای تا دفاع از حقوق بشر و ممنوعیت تصرف زوری سرزمین همسایگان است. اگرچه آمریکا گهگاهی به ریاکاری هژمونیک متهم شده، دفاعش از این قوانین به ایجاد جهانی نسبتاً متمدن‌تر و مرفه‌تری کمک کرده است. متأسفانه، امروز این قواعد توسط دشمنان و برخی دوستان نادیده گرفته می‌شوند.

ترامپ

آزادی ناوبری از دریای سرخ، جایی که حوثی‌ها کشتی‌رانی را با خطر مواجه کرده‌اند، تا اقیانوس آرام غربی، جایی که پکن بیشتر دریای جنوبی چین را از آن خود می‌داند، تا قطب شمال، جایی که روسیه آب‌های بین‌المللی را جزو قلمرو خود قلمداد می‌کند، مورد تهدید است. استانداردهای حقوق بشر در حال تنزلند: رفتار چین با اویغورها نوعی سوء‌استفاده در مقیاس صنعتی است که می‌پنداشتیم به گذشته تعلق دارد.

افزایش جنگ‌های میان‌دولتی و فتح سرزمینی نشان می‌دهد که مهار تهاجم ضعیف شده است. در عین حال، دولت آمریکا که خود در پایبندی به هنجارهای دموکراتیک در داخل مردد است، موضعی مبهم در دفاع از این هنجارها در خارج گرفته است.

اگر ترامپ از اوکراین حمایت کند، در واقع سنتی را ادامه خواهد داد که بایدن در حمایت از ممنوعیت تصرف سرزمین با زور پایه‌گذاری کرد. متأسفانه ترامپ ــ‌فراتر از تضعیف حمایت آمریکا از دموکراسی و حقوق بشر در خارج‌ــ خود نیز رفتارهایی از خود نشان داده که همان هنجار حیاتی را به چالش می‌کشد.

او دربارۀ تصرف کانال پاناما، الحاق کانادا، و گرفتن گرینلند (که قلمرویی خودمختار از متحد ناتویی‌اش، دانمارک، است) علیرغم خواست ساکنانشان سخن گفته است. او گفته است که شاید آمریکا با فشار اقتصادی یا نیروی نظامی سرزمین‌هایی را به خاک خود بیفزاید. هنجار مخالفت با توسعه‌طلبی سرزمینی بسیار بنیادین است چراکه فروپاشی آن می‌تواند جهان را دوباره به آشوب زشت قرون گذشته بازگرداند. اگر خود آمریکا این اصل را زیر پا بگذارد، به فروپاشی نظم خود یاری رسانده است.

پایان جهانی که می‌شناختیم

بیل کلینتون، رئیس‌جمهور پیشین، گفته بود بسیاری با شرط‌بندی علیه آمریکا، پول از دست داده‌اند. همین حرف دربارۀ نظم آمریکایی نیز صدق می‌کند. در اوایل دهۀ ۱۹۶۰، هنری کیسینجر با تمام اعتبارش استدلال کرد که آمریکا و نظمی که ساخته، به‌سوی فاجعه در حرکتند. در دهه‌های پس از آن، بارها پایان نظم آمریکایی پیش‌بینی شده و هربار محقق نشده است.

بقای چندین‌نسلی این نظم، نشان‌دهندۀ تاب‌آوری عظیم آن و تلاش‌های گستردۀ آمریکا و متحدانش برای دفاع از آن هنگام تهدید است. اما نباید گمان کرد که هر چیز خوبی حتماً ابدی است یا این‌که آمریکا از خطراتی که نظم‌های پیشین را فروپاشاند، مصون است.

هرگز تشخیص لحظه‌ای که خطرات به فاجعه تبدیل می‌شوند، آسان نیست ــ‌لحظه‌ای که آسیب‌های نظمی متزلزل به مرگ آن می‌انجامد. اما یقین داریم اگر آن لحظه فرا برسد، آمریکا از وقوع آن پشیمان خواهد شد.

نظم‌ها تکامل می‌یابند؛ تغییر امری سالم است. اما نابودی کامل یک نظم، چه مسالمت‌آمیز و چه خشونت‌بار، معمولاً رویدادی تاریخی در مقیاسی عظیم است. کشوری که بیشترین آمادگی را برای شکل دادن به دوران پساآمریکایی دارد، چین است که با دیدگاهش دربارۀ چگونگی عملکرد جهان کاملاً متفاوت متضاد است. آنچه پس از نظمی می‌آید که به‌شکلی نسبتاً خردمندانه توسط ابرقدرتی نسبتاً خردمند اداره شده، تقریباً به‌طور قطع به‌اندازۀ نظامی که از سال ۱۹۴۵ تاکنون داشته‌ایم، مطلوب جهان ــ‌یا آمریکا‌ــ نخواهد بود.

این نظم ممکن است با برخوردی خونین در اقیانوس آرام غربی پایان یابد. یا با بحرانی طولانی ناشی از اسراف اقتصادی و حمایت‌گرایی. یا با به حاشیه رفتنی غم‌انگیز در نتیجۀ فرسایش مداوم قوانین. یا شاید، پایان نظم آمریکایی روزی در تلاقی این سه مسیر خطرناک رخ دهد.

تاریخ می‌گوید راه‌های بسیاری برای فروپاشی نظم‌ها وجود دارد. نشانه‌ قابل توجه لحظۀ کنونی ما این است که آمریکا هم‌زمان به استقبال همه‌شان رفته است.

ارسال نظر

پربازدیدترین‌ها
کارگزاری مفید