فاجعه پیش از این رخ داده است!

کدخبر: ۴۷۲۵۷۱
​محرومیت دکتر محمد فاضلی از ادامۀ تدریس در دانشگاه و مواردی مشابه آن، بار دیگر واکنش نیروهای سیاسی و اهل اندیشه را به وضعیت دانشگاه‌های کشور برانگیخته است.
فاجعه پیش از این رخ داده است!

واکنش‌ها سطوح متفاوتی دارند. برخی مسئله را به خواست "حاکمیت یکدست" برای پاکسازی محیط‌های علمی از صاحب‌نظران منتقد نسبت می‌دهند و برخی دیگر نیز آن را سوژۀ منازعات سیاسی روزمرۀ جناحی قرار داده‌اند.

این ماجرا اما در دو سطحِ ژرف‌تر نیز قابل بررسی است. نخست چگونگی ظهور و تطور نهادی به نام دانشگاه در ایران و میزان توانایی آن در تولید علم و دانش و آگاهی و دوم، سرنوشتی که دانشگاه در چهار دهۀ اخیر بر اثر نوعی نگاه ابزارگونۀ سیاسی و ایدئولوژیک به آن پیدا کرده است.

واقعیت این است که در دنیای جدید دانشگاه به معنای کلاسیک آن در اروپا زاده شده و همانطور که دکتر جواد طباطبایی هم تأکید می‌کند، از درون مدارس علوم دینی سربرآورده است. از این رو، دانشگاه در اروپا پدیده‌ای خلق‌الساعه و منقطع از تاریخ فکر و اندیشه در مهد خود نبوده و به عنوان نهادی با سوابق کهن، رشد و تکامل یافته و با نیازهای فکری و عملی جامعۀ خود در تعامل بوده است.

این در حالی است که دانشگاه در کشور ما مانند دیگر نهادهای مدرن، امری وارداتی است. بدبختانه مدارس علوم دینی در ایران دورۀ قاجار و پیش از آن که عمدتاً به آموزش فقه و کلام مشغول بودند، از یک طرف، سترون‌تر از آن بودند که به صورتی خودجوش به دانشگاه‌هایی برای رفع نیازهای علمی جامعه تبدیل شوند و از طرف دیگر، حتی بنیۀ لازم را برای تغییر پارادایم ذهنی مسلط بر خود و ورود به مباحث دنیای نو و آشنایی با صورت‌های جدید علم نداشتند.

این بود که دانشگاه به عنوان رقیب مدارس دینی در ایران ظهور کرد، اما چون خودش نیز پیشینه و اندوخته‌ای بومی نداشت، به ناچار به اقتباس و ترجمه از منابع علوم نوین رو آورد. اقتباس در علوم دقیقه بنا به سرشت اثباتی این علوم، جای مناقشۀ چندانی ندارد، اما اقتباس در علوم اجتماعی به تدوین نظامی از مفاهیم روشن و تعریف شده نیاز داشت که نه ضرورت آن دریافت شد و نه شاید بضاعتش موجود بود. این شد که علوم اجتماعی یا انسانی در دانشگاه‌های ایران دچار پریشانی مفهومی و ناتوان در تولید نظام‌مند دانش شد به طوری که قریحه و خلاقیت فکری دانشجو را به کار اندازد و یا حتی ذهن او را نسبت به ماهیت این علوم و دسته‌بندی‎ها و نظریه‌های مرتبط به آنها منظم و دقیق بار آورد. با این همه، تلاش‌ها و ابتکارهای فردی از سوی برخی استعدادهای درخشان دانشگاهی برای تدوین و تألیف آثار علمی و یا ترجمۀ دقیق‌تری از نظریه‌های مطرح در متون کلاسیکِ مغرب زمین به کار افتاد و به تدریج در حال انباشت این سرمایه بود که با وقوع انقلاب روندش مختل شد و دانشگاه‌ها به صورت میدان کارزار حامیانِ انواع ایدئولوژی‌های سطحی سیاسی در آمد و سپس به مدت چهار سال تعطیل شد.

تا پیش از انقلاب، دانشگاه با آنکه رقیب مدارس دینی محسوب می‌شد اما عملاً کاری به کار آن نداشت و هر کدام از این دو به راه خود می‌رفتند.

پس از پیروزی انقلاب اما ماجرا وارونه شد. در سایۀ ایدوئولوژی حاکم بر انقلاب، مدارس علوم دینی خود را صاحب علومی راهگشا و کارآمد و برخوردار از دستورالعملِ لازم برای تأمین سعادت دنیوی و اخروی انسان‌ها از گهواره تا گور شمردند و در مقابل، دانشگاه‌ها را به انقطاع از سنت دینی و تولید علوم نامفید و مضر متهم کردند. براین مبنا ستادی برای پاکسازی دانشگاه‌ها و تدوین کتب درسی جدید با تکیه بر نگرش دینی در علوم انسانی شکل گرفت و داعیۀ انقلاب فرهنگی در کشور مطرح شد.

به رغم این، تقابل مستقیم و علنی مدارس دینی و دانشگاه‌ها گرچه در بین تندروترین نیروهای مذهبی حامیانی داشت اما چندان مورد پسند برخی بنیانگذاران نظام  قرار نگرفت چرا که خطر اتهام ارتجاعِ علم‌ستیزانه و مخالفت با دستاوردهای تمدن جدید بشری را به دنبال می‌داشت. از این رو، بحث وحدت حوزه و دانشگاه به میان آمد که منظور دقیق آن هرگز روشن نشد.

با بازگشایی دانشگاه‌ها در سال 62 با آنکه برخی استادان اصطلاحاً "پاکسازی" شده بودند، اما هنوز اوضاع چندان بد نبود. کادر علمی دانشگاه‌ها در آن زمان همچنان بسیاری از استادان برجسته را شامل می‌شد. نگاهی به فهرست اعضای هیئت علمی دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در هر دو رشتۀ مذکور خود در این زمینه به اندازۀ کافی گویاست. برجسته‌ترین استادان رشته‌های مختلف حقوق همچنان به تربیت دانشجو مشغول بودند و در رشتۀ علوم سیاسی نیز اساتیدی مانند دکتر جواد شیخ‌الاسلامی، دکتر هوشنگ مقتدر، دکتر عباس میلانی، دکتر حسین بشیریه، دکتر محمد رضوی، دکتر جواد طباطبایی، دکتر احمد ساعی، دکتر رضا رئیس طوسی، دکتر قاسم افتخاری، دکتر ابوالفضل قاضی و امثال آنان فضای گرمی از درس و بحث به پا می‌داشتند هرچند که گاه به گاه برخی از آنان با مزاحمت‌هایی از داخل و خارج دانشگاه هم روبرو می‌شدند.

حضور این اساتید در دانشگاه اما گویی حکم "اضطرار" داشت زیرا برای جایگزینی آنها دانشگاه تربیت مدرس تأسیس شد تا جوانان اصطلاحاً مکتبی را برای تدریس در دانشگاه‌ها آماده کند. گرچه برخی از فارغ‌التحصیلان دانشگاه تربیت مدرس نیز در سلک اساتید پیشین درآمدند اما به تدریج سیاستِ نوعی حوزه‌سازی سیاسی در دانشگاه شکل گرفت که سبب اخراج و متواری شدن بسیاری از استادان برجسته در دانشگاه شد.

این سیاست در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد منجر به گشودنِ بی حساب و کتابِ درِ دانشگاه‌ها و هیئت‌های علمی به روی افرادی با انگیزه‌های زشت سیاسی و ایدوئولوژیک بدون برخورداری از حداقل شرایط استادی و بضاعت علمی از سوی آنان شد و چنان ضربتی بر حیثیت و بنیۀ دانشگاه‌ها وارد کرد که به این سادگی قابل جبران نیست.

در شرایط کنونی علاوه بر تغییر ترکیب هیئت‌های علمی دانشگاه‌ها، بحث اسلامی کردن علوم انسانی هم بر وخامت ماجرا افزوده و چنان بساطی از طرح بحث‌های بی‌پایه و مایه و سطحی و بی‌ارزشی در دانشگاه‌ها به راه افتاده است که هر فرد آشنای به اخلاق و روش آکادمیک، لحظه‌ای تحمل شنیدن آنها را ندارد و فرار را بر قرار در چنین دانشگاهی ترجیح می‌دهد.

بر این اساس، محروم کردن دکتر فاضلی از ادامۀ تدریس، چندان فاجعه‌ای به شمار نمی‌رود چرا که فاجعه پیش از این در ابعاد مختلف و در ژرف‌ترین وجه خود در دانشگاه‌های کشور رخ داده است!

منبع: سازندگی

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید