سرگرمی خانواده آیت الله هاشمی در روزهای جمعه

کدخبر: ۱۶۲۵۲۴
روزنامه آفتاب یزد نوشت: «فاطمه» فرزند ارشد آیت الله هاشمی رفسنجانی و همراه همیشگی او در دوران حیاتش می‌گوید که «آیت الله» برای انتخابات 96 برنامه‌هایی داشت؛ او درباره دلایل کاندیداتوری پدرش در انتخابات ریاست جمهوری 92 نیز این تصمیم را خلاف نظر خانواده آیت الله فقید عنوان می‌کند. در ادامه بخش‌هایی از گفتگوی ایسنا با او را در زیر می‌خوانید:
سرگرمی خانواده آیت الله هاشمی در روزهای جمعه

*ایشان هیچ مشکلی از نظر سلامت نداشتند. پنجشنبه هفته قبل از فوت، پزشکی ایرانی که مقیم آمریکا هستند با یک دستگاه سونوگرافی مجهز و با اصرار من ایشان را معاینه کردند و به من گفتند پدر شما به قدری سالم است که به راحتی تا 10 سال بدون هیچ مشکلی می‌توانند زندگی کنند.

*برخی اظهار نظرهای پزشکان و حتی نزدیکان ما دقیق و منطبق با برخی واقعیات نیست. 

*هیچ توصیه‌ای از پدرم درباره محل دفن مطرح نشده بود. ایشان همیشه وصیت نامه خود را تمدید می‌کردند و سه وصیت‌نامه در زمان‌های مختلف نوشته بودند؛ یکی هنگام حضور در زندان، دیگری بعد از آزادی و حضور در جبهه و سومی‌در سال 79. 

*ایشان معتقد بودند به راحتی می‌توان مشکلات را حل کرد، ولی به خاطر فضای مسمومی‌که در جامعه از ناحیه برخی از مخالفان به وجود آمده، حتی بعضی از مدیران کشور هم شجاعت لازم برای جلو بردن کارها با جدیت را ندارند.

*آیت الله گاهی دولت خود را با دولت‌های دیگر مقایسه می‌کردند و می‌گفتند «دولت من در شرایطی سر کار آمد که کشور در حال جنگ و همه زیر بنای کشور از بین رفته بود و مشکلات فراوانی وجود داشت، ولی توانستم در 8 سال سازندگی کشور را به ثبات اقتصادی و سیاسی با همراهی و همدلی همه مسئولان برسانم. اما امروز متاسفانه همه درگیر مسائل سیاسی بر ضد همدیگر هستند».

*چون پدرم نظرات خود را به طور صریح بیان می‌کردند همواره برخی افراد به دنبال انتقام جویی از ایشان بودند. مخالفت با آقای هاشمی از زمان مجاهدین خلق شروع شد.

* در دهه دوم انقلاب اصلاح طلبان آمدند علیه آقای هاشمی حرف‌های دروغی را مطرح کردند 

- این روزها برای من خیلی عجیب و غریب و جالب است که این افراد یکی یکی می‌آیند و حرف‌هایی ضد حرف‌های گذشته خود بیان می‌کنند- در دهه بعد نیز اصولگرایان اقدام به طرح این مسائل کردند.

*(در رابطه با پرونده حقوقی مهدی‌هاشمی) مهدی خودش خواست برگردد. عده‌ای تاکید داشتند که مهدی بازنگردد و به پدرم می‌گفتند که نظر ما بر این است که مهدی برنگردد و در لندن بماند، اما مهدی خودش از اول اصرار داشت که بازگردد. او می‌گفت «من حاضرم زندان بروم ولی حقانیت من روشن شود». مهدی با پای خودش به کشور آمد در نهایت مهدی به زندان رفت و قرار شد که درخواست اعاده دادرسی بدهد، خیلی‌ها معتقدند که مهدی بی گناه است.

*همیشه برایم افتخار بود که چنین پدری دارم. زمانی که بچه بودم و نمی‌توانستم میان زندانی سیاسی و زندانی سایر جرائم تفاوت قائل شوم، هرگاه که در مدرسه از من می‌پرسیدند شغل پدرت چیست، می‌گفتم «زندانی»؛ زندان رفتن ایشان برای من باعث افتخار بود؛ چون داشتند با ظلم مبارزه می‌کردند.

*ما (فرزندان آیت الله‌هاشمی) نظر و هدف پدرمان را در جهت حفظ انقلاب می‌دانیم و در همان مسیر به راه خود ادامه می‌دهیم. اگر قرار بود مسیرمان را تغییر دهیم، باید در اتفاقاتی که بعد از فوت ایشان رخ داد، مشخص می‌شد.

* در انتخابات 92 ما واقعا هیچ کدام نمی‌خواستیم ایشان کاندیدا شوند؛ چرا که از قبل از کاندیداتوری ایشان، همواره علیه خانواده ما صحبت می‌شد و ما سال 88 را فراموش نکرده‌ایم که افراد دیگری کاندیدا بودند ولی آقای احمدی نژاد علیه آیت الله هاشمی و خانواده ایشان صحبت کردند. واقعا هیچ کدام از فرزندان دوست نداشتیم که ایشان کاندیدا شوند، ایشان نیز علاقه‌ای به کاندیداتوری نداشتند.

*خاطرم هست که برای انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ محسن حدود ۳ ساعت در حیاط منزل با پدر صحبت کرد و ایشان در پایان صحبت‌های خود گفتند که بنا ندارند در انتخابات شرکت کنند، اما از ساعت ۷ شب قبل از پایان مهلت ثبت نام، درخواست‌های زیادی برای کاندیداتوری ایشان از ناحیه افراد مختلف، شخصیت‌های مذهبی و علما و خانواده‌های شهدا به صورت تلفنی مطرح می‌شد. همان شب من از پدر پرسیدم که بالاخره ثبت نام می‌کنید یا نه؟ که ایشان پاسخ دادند «تا به حال نمی‌خواستم ثبت نام کنم، ولی با حرف‌هایی که زده شد، در من تردیدی ایجاد شده است»؛ من از ایشان خواهش کردم که از ثبت نام منصرف شوند، اما ایشان گفتند «بالاخره من باید کاری را بکنم که به نفع کشور است؛ این خودخواهی است

که بگویم امروز که کار سخت است، نمی‌خواهم بیایم؛ نمی‌دانم توان لازم را دارم یا نه اما نمی‌توانم به خاطر خودخواهی خودم نیایم،

باید مردم را در نظر بگیرم ولی چون به حضرت آیت الله خامنه‌ای گفته بودم که در انتخابات شرکت نمی‌کنم، فردا باید با ایشان صحبت کنم و نظر ایشان را جویا شوم، تا با ایشان صحبت نکنم و به ایشان خبر ندهم، نمی‌دانم تصمیم چه خواهد بود».

*فردای آن روز من از ساعت ۱۰ صبح به مجمع رفتم؛ در آن روز شاهد بودم که هر چه به ساعات پایانی ثبت نام نزدیک می‌شدیم، شدت تماس‌های درخواست از پدر برای کاندیداتوری زیادتر می‌شد. پدر هر چه تلاش کردند نتوانستند با حضرت

آیت الله خامنه‌ای صحبت کنند. در نهایت پدرم آقای حجازی( از اعضای دفتر مقام معظم رهبری) را پیدا کردند؛ پدر به آقای حجازی گفت که پیغام من را برسانید و بگویید «به دو دلیل می‌خواهم ثبت نام کنم؛ یکی اینکه به دنبال خلق حماسه سیاسی که ایشان مطرح کرده‌اند، هستم؛ دیگری اینکه تماس‌های بسیاری برای درخواست از من شده است». در نهایت ساعت ۵ و نیم آقای حجازی تماس گرفتند و گفتند «من پیغام شما را رساندم، ولی این صحبت‌ها را نمی‌شود پای تلفن مطرح کرد». در آن زمان من در مجمع کنار پدر نشسته بودم، بعد از پایان تلفن، ‌با توجه به اینکه فرصت مذاکره حضوری عملا وجود نداشت،‌ من از ایشان پرسیدم که حالا چه کار می‌کنید؟ گفتند «می‌رویم»، سپس بلند شدند و «بسم الله الرحمن الرحیم» گفتند و در آخرین لحظه به سمت وزارت کشور رفتیم.

*پدرم از شنیدن خبر رد صلاحیت خود خیلی خوشحال شد. آقای روحانی و آقای علی لاریجانی یکی شب و دیگری صبح برای بابا پیغام آوردند که گفته‌اند شما انصراف بدهید؛ اگر نه، رد صلاحیت می‌شوید که ایشان در پاسخ گفتند که «من انصراف نمی‌دهم؛ چرا که به مردم قول داده‌ام و نمی‌توانم به آن‌ها دروغ بگویم؛ من بر نظر خود باقی می‌مانم، من را 

رد صلاحیت کنند.» شبی که ایشان رد صلاحیت شد، گفتند «یک بار بزرگی از دوشم برداشته شده است؛ من تعهدم به نظام انقلاب اسلامی‌و مردم را انجام دادم اما دیگر خواست بر این بود که من در صحنه نباشم». ایشان همان زمان هم به طرفداران خود اعلام کردند که از آقای روحانی حمایت کنند.

*من یک بار از ایشان پرسیدم که برای انتخابات آینده(96) برنامه‌ای دارید که ایشان گفتند 

«بله برنامه‌هایی داریم و برخی پیشنهاداتم را مطرح کرده‌ام و برخی از آن‌ها باقی مانده که بعدا مطرح می‌کنم».

*در شب‌های اول رحلت پدر در منزل ما باز بود و افراد زیادی برای تسلیت گفتن وارد خانه می‌شدند؛ در آن روزها خیلی از کسانی که می‌آمدند و عمدتا نیز از اقشار معمولی و متوسط جامعه بودند، از دیدن منزل آیت‌الله تعجب می‌کردند و می‌گفتند که این نوع زندگی، خیلی ساده‌تر از زندگی آن‌ها است.

*برای پدرم آبروی مردم خیلی مهم بود. ایشان ۳۸ سال در نظام جمهوری اسلامی‌بودند و از قبل از انقلاب هم عده‌ای را می‌شناختند و گاهی می‌گفتند «چیزهایی می‌دانم که اگر بگویم

برخی نمی‌توانند حتی یک روز در کشور زندگی کنند». من علت نگفتن این موضوع را جویا شدم، اما ایشان می‌گفتند «آبروریزی کار خوبی نیست و هر انسانی مرتکب خطا می‌شود، قرار نیست خطاهای آن‌ها را به رخ‌شان بکشانم». 

*ایشان حرف‌هایی که از سوی مخالفین و علیه ایشان مطرح می‌شد را مانند کف روی آب تلقی می‌کردند و می‌گفتند «هر چه راجع به ما صحبت کنند و دروغ بگویند، گناهان ما کمتر می‌شود». ایشان به ما توصیه می‌کردند که به خاطر این حرف‌ها غصه نخوریم. روزهای جمعه که همگی کنار یکدیگر جمع می‌شدیم، این حرف‌ها را مانند جوک برای همدیگر بیان می‌کردیم و می‌خندیدیم.

*ایشان معتقد بودند که حرف‌های خود را در نمازجمعه زده‌اند و چنانچه در نماز جمعه مجددا حضور یابند و حرف بزنند، ولی اتفاقی نیفتد، حضور در آن نماز جمعه چه فایده‌ای دارد.

*سال‌ها صدا و سیما در مقابل آیت‌الله رفتار ایذایی داشت و نه تنها اخبار مربوط به آیت‌الله را پوشش نمی‌داد، بلکه اقدام به پخش تصاویر و اخبار تخریبی و سانسور شده از ایشان می‌کردند. با این وجود این مسئله واقعا برای آیت‌الله موضوعی بی اهمیت محسوب می‌شد.

*یکی از شیرین‌ترین لحظاتی که هر زمان پدرم به خاطر می‌آوردند، اشک در چشمان‌شان جمع می‌شد، روز آزادی اسرا بود؛ ایشان می‌گفتند «روز بازگشت اسرا به خانه، شیرین‌ترین لحظه زندگی من است».

*یکی از تلخ‌ترین لحظه‌های زندگی ایشان نیز روز فوت امام خمینی (ره) بود. البته هیچ‌گاه از زبان ایشان درباره تلخ‌ترین لحظات زندگی نشنیده بودم و شاید در کتاب خاطرات، ایشان به این موضوع اشاره کرده باشند، اما شرایطی که برای فوت امام (ره) داشتند، تلخ‌ترین شرایطی است که من از پدرم به خاطر دارم.

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید