دروغهای آمریکا درباره خاورمیانه | کارنامه آمریکا در مدیریت صلح درخشان نیست | چرا اعراب از رفتن بایدن خوشحال شدند؟

به گزارش اقتصادنیوز، در هریک از روزهای جنگ طولانی در غزه، ادعاهای زیادی از جانب مقامات دولت بایدن مطرح میشد:« آتشبس در آستانه تحقق است! ایالات متحده بیوقفه برای دستیابی به صلح تلاش میکند، ما برای اسرائیلیها و فلسطینیها به یک اندازه اهمیت قائلایم، توافق تاریخی برای عادیسازی روابط عربستان و اسرائیل نزدیک است». همه این گزارهها به یک مسیر برگشتناپذیر گره خورده بود؛ یعنی بهتشکیل دولت مستقل فلسطین.
آمریکاییها بهدنبال آتشبس در غزه نبودند
فارن افرز نوشت: هیچیک از این اظهارات، حتی اندکی به واقعیت نزدیک نبودند. مذاکرات آتشبس بهکندی پیش رفت و حتی وقتی به نتیجهای میرسید، بلافاصله فرو میپاشید. واقعیت این است که آمریکا از انجام تنها اقدامی که واقعا میتوانست منجر به آتشبس شود، یعنی مشروط کردن و یا قطع کمکهای نظامی به اسرائیل، خودداری کرد.
چنین اقدامی میتوانست حداقل کاری باشد که فارغ از شعارها، نشان دهنده اهمیت هردو طرف منازعه برای آمریکا باشد. عربستان بارها تأکید کرد که عادیسازی روابط با اسرائیل منوط به تشکیل کشور فلسطین است، در حالی که اسرائیل همواره چنین پیشرفتی را رد میکرد. هرچه زمان بیشتر میگذشت، توخالی بودن اظهارات آمریکا بیشتر آشکار میشد. اما تمامی این موارد مانع تکرار این اظهارات از جانب آنها نشد. آیا سیاستگذاران آمریکایی واقعاً به گفتههای خود باور داشتند؟ اگر نه، چرا باز هم تکرارشان میکردند؟ و اگر بله، چگونه میتوانستند این همه مثال نقض را نادیده بگیرند؟
تمامی این دروغها پوششی بود برای سیاستی که حملات بیامان اسرائیل علیه غزه را ممکن ساخت و هر پیشرفت جزئی و موقتی در وضعیت غزه را بهعنوان نتیجه بشردوستی و عزم آمریکایی درنظر گرفت.
اقتصادنیوز: هدف اصلی دیپلماسی در سیاست، تغییر شخصیت یا نگرش درونی دشمن نیست، بلکه تغییر انگیزههای او، به نحوی است که کاری را که شما خواهان آن هستید، به خاطر منافع خودش انجام دهد.
فریبکاری بخشی از سیاست آمریکاییهاست
درست است که خشونت اسرائیل در قبال فلسطین در دوره دولت ترامپ تشدید شد، اما این دروغهای گذشته بودند که زمینهساز آن شدند. این دروغها به عادیسازی کشتار بیرویه اسرائیل، هدف قرار دادن بیمارستانها، مدارس و مساجد، استفاده از دسترسی به غذا بهعنوان سلاح جنگی، و تداوم اتکای اسرائیل به تسلیحات آمریکایی کمک کردند. آنها خود بذر این روند را کاشتند و دیگر راه بازگشتی نبود.این دست فریبکاریها تازه نیستند و ریشههای آن قبل از جنگ غزه شکل گرفته بود. ریشههایی بسیار فراتر از مناقشه میان اسرائیل و فلسطین.
فریبکاری در سیاستهای آمریکا، به یک عادت تبدیل شده است. دهههاست که آمریکا در قبال مناقشه اسرائیل فلسطین و خاورمیانه، سیاستهایی پر از تناقض و فریب را در پیش گرفته است. آمریکا درحالی همواره خود را میانجی صلح معرفی میکند که عملا طرفداری اسرائیل را در بحرانها میکند و «فرایند صلح» طراحیشده آنها، بیشتر به تثبیت وضع موجود انجامیده است، تا تغییر آن. این کشور سیاستهای خود را به نام دموکراسی و حقوق بشر توجیه میکند، اما در عمل به سرکوب، خشونت و تداوم اشغال کمک کرده است. این شکاف آشکار میان حرف و عمل، بهمرور نفوذ و اعتبار آمریکا را کاهش داده و باعث شده بازیگران منطقه، سخنانش را جدی نگیرند.
نتیجه این چرخه دروغ و شکست، بازتولید الگوهای قدیمی خشونت است؛ فلسطینیها بدون رهبری، خشمگین و تشنه انتقام اند و هر از چند گاه دست به اعمال خشونتآمیز پراکنده علیه اسرائیلیها میزنند، به امید اینکه در آینده به سازماندهی گستردهتر برسند. در مقابل، اسرائیل بیمحاباتر از گذشته، به دنبال ترور و سرکوب در هر نقطهای از جهان، در صورت احساس دشمنی است. از عمان و بیروت و تونس در دهه ۱۹۷۰ گرفته تا جنگافروزی امروز او در دوحه و تهران. هر دو طرف در مسیر افراطیتر شدن پیش میروند، در حالی که آمریکا تنها نظارهگر این ویرانیها است.
سیاستگذاران آمریکایی بسیار میدانند، و اندک میفهمند
شکست سیاستهای آمریکا در خاورمیانه معمولاً مراحلی تکرارشونده دارد. نخست با یک برداشت غلط یا خطای محاسباتی شروع میشود؛ مثلاً این عقیده که بهترین راه تأثیرگذاری بر اسرائیل، نه اعمال فشار، که در آغوش گرفتن آن است. یا این تصور که میتوان با تحمیل رهبران فلسطینی میانهرو و مورد حمایت آمریکا، صحنه سیاسی فلسطین را مدیریت کرد؛ درحالی که چنین حمایتی آنان را در چشم مردم بیاعتبار میسازد. گویی آمریکا بیشتر به امید دور زدن واقعیتهای سخت سیاسی است تا حل کردن آنان.
مشکل اصلی این است که سیاستگذاران آمریکایی بسیار «میدانند» و اندک «میفهمند». آنها همیشه اطلاعات فراوانی دارند، اما اغلب از تحلیل درست و درک عمیق محروماند. نمونههایش هم فراوان است؛ مثلا در سال ۲۰۰۰، دستگاه اطلاعاتی آمریکا به کلینتون اطمینان داد که یاسر عرفات ناچار به پذیرش پیشنهادهای کمپدیوید است؛ اما عرفات آن را رد کرد و در میان مردم خود به یک قهرمان بدل شد. در سال ۲۰۰۶، دولت بوش نشانههای روشن پیروزی حماس در انتخابات فلسطینی را نادیده گرفت؛ انتخاباتی که به اصرار واشنگتن برگزار شد و درنهایت همان چیزی شد که مقامات فلسطینی نگران آن بودند. در سال ۲۰۱۱ نیز دستگاههای اطلاعاتی، آینده سوریه را به اشتباه پیشبینی کردند و بشار اسد را شکستخورده قلمداد کردند، در حالی که او برای سالها در قدرت باقی ماند.
حتی در دوران بایدن هم این خطاها ادامه داشت؛ تحلیلهای اطلاعاتی درباره مواضع ایران در مذاکرات هستهای اغلب غلط بود، از طرفی آمریکاییها از سرعت فروپاشی ارتش افغانستان و بازگشت برقآسای طالبان غافلگیر شدند، حمله ۷ اکتبر حماس به اسرائیل آنها را شوکه کرد؛ و حتی از اینکه چرا مدام غافلگیر میشوند هم بیخبر هستند.
این خطاها همیشه ناشی از تحریف عمدی نبودند؛ البته به جز پرونده سال۲۰۰۳ عراق، که سیا با قطعیت این دروغ را که صدام سلاح کشتار جمعی دارد، گفت. خطاهای آمریکاییها اغلب بهدنبال هیجان کاذب ناشی از دسترسی به اطلاعات خام بود. شنود یک مکالمه یا دستیابی به گزارشی محرمانه باعث میشود که احساس کنید در ذهن رهبران حضور دارید؛ اما چنین چیزی در واقعیت، توهم دانستن است.
چرخه تکرار شونده شکست
اشتباه در تحلیل خارجی طبیعی است؛ اما عجیب آن است که در آمریکا هیچ بازخواست یا اصلاحی در پی شکستها وجود ندارد. هیچ فرد یا نهادی پاسخگو نیست و هیچ بازنگری جدی صورت نمیگیرد. بنابراین همان خطاها مجدد تکرار میشوند. مقامات آمریکایی حتی زمانی که میدانند گفتههایشان دروغ است، باز هم آنها را تکرار میکنند. این مرحله نهایی شکست است؛ جایی که دروغ از دل ناکامی زاده میشود و با تکرار رشد میکند. آنها همان کارهای تکراری را دوباره انجام میدهند، سپس وانمود میکنند که مؤثر بوده، و وعده میدهند بار بعد نتیجه خواهد داد؛ حتی وقتی همه امید و اعتماد از دست رفته است.
دروغهای متفاوت
دروغ در سیاست و دیپلماسی چیز تازهای نیست؛ مثلا گاهی با توجیه خیر عمومی انجام می شود، مانند پنهانکاری کندی در بحران موشکی کوبا، و گاهی نیز «دروغی بزرگ» برای فریب کورکورانه مردم، یا دروغی حسابشده است که برای آغاز یا جلوگیری از جنگ به کار میرود. اما دروغهای آمریکا در خاورمیانه از این نوع نیستند. آنها کسی را فریب نمیدهند، زیرا همگان، حتی گویندگان آمریکایی نیز میدانند که دروغ است.
مصداق این سیاستها در قبال فلسطین، زمانی است که مقامات آمریکا با جدیت از راهحل دودولتی سخن میگویند، در حالی که سالهاست این راه توسط خود آنها بسته شده است. شروع بسیاری از این ادعاها از خوشخیالی است. سال ۲۰۰۰، تیم آمریکایی در ژنو میدانست که اسد پیشنهاد اسرائیل را رد میکند، اما خود را قانع کردند که شاید شانسی وجود باشد. در کمپدیوید هم با وجود حلنشدن مسائل کلیدی، خود را متقاعد کردند که توافق نزدیک است.
با گذشت زمان، مرز میان خودفریبی و فریبکاری از بین میرود. توهمی که مدام تکرار شود، به دروغ بدل میشود؛ و دروغی که پیوسته بازگو گردد، به طبیعت ثانویه سیاست تبدیل میشود
محدودیتهای قدرت
در برههای، ایالات متحده نوعی رویکرد خوشبینانه را در خاورمیانه دنبال میکرد؛ ترکیبی از رویا فروشی، کلمات توخالی و وعدههایی که رویدادهای بعدی بلافاصله نقضشان میکردند. این عادت از افول قدرت آمریکا جدا نیست.
گرچه هنوز هیچ کشوری به پای سلطه نظامی و اقتصادی آمریکا نمیرسد، اما بسیاری از بازیگران منطقه یاد گرفتهاند که آن را نادیده بگیرند. اسرائیل بارها توصیههای واشنگتن را نادیده گرفت و فلسطینیها نیز کموبیش همین رفتار را داشتهاند. در افغانستان و عراق، آمریکا نشان داده که حتی توان مدیریت جنگ را هم ندارد. هزاران آمریکایی و صدها هزار غیرنظامی افغان و عراقی کشته شدند و طالبان پس از عقبنشینی تحقیرآمیز آمریکا، دوباره قدرت را در کابل به دست گرفتند.
کارنامه سیاه اقدامات صلحآمیز
کارنامه آمریکا در مدیریت صلح هم درخشان نیست. حمایت از گذار دموکراتیک در مصر، به بازتولید دیکتاتوری منجر شد. حملات هوایی در لیبی سقوط قذافی را رقم زد اما کشور را به هرجومرج کشاند. سرمایهگذاری در حمایت از مخالفان مسلح سوریه، تنها جنگ را طولانیتر کرد. بیآنکه مخالفان را به قدرت برساند.
در ادامه، هر شکست با دروغی تازه پوشانده شد. برای نمونه در افغانستان، تا زمان قطعی شدن شکست، مدام از «پیروزی نزدیک» سخن گفته میشد؛ در ایران هم هر تحریم شکستخورده با وعده تحریم های جدید دنبال شد.
هرچه نفوذ آمریکا کمتر شد، هیاهو آن بیشتر شد؛ گویی آنچه در قدرت کم بود با سر و صدا جبران میشد. نفوذ واقعی، آرام و مؤثر است، اما واشنگتن ضعف خود را پشت نمایش کلامی پنهان کرد.
بازگشت به واقعیت؟
واکنش جهان عرب به پیروزی ترامپ در انتخابات ۲۰۲۴ نشاندهنده همین روند بود. با وجود سیاستهای جانبدارانه آمریکا از اسرائیل و لفاظیهای ضدغزه، بسیاری از مردم و رهبران عرب از رفتن بایدن خشنود شدند. مشکل اصلی آنان با بایدن، ریاکاری اخلاقی و وعدههای توخالی بود. اگر قرار نیست از فلسطینیها حمایت واقعی کنی، دستکم ادای دلسوزی درنیاور.
در طول دههها، آمریکا جهانی موازی و خیالی برای خود ساخته است. جهانی خیالی که در آن مأموریت افغانستان به دموکراسی منجر شد، تحریمها تغییر سیاسی به همراه میآوردند، رهبران میانهرو نماینده واقعی مردم هستند، اسرائیل آماده عقبنشینی بود، و آتشبس در غزه همیشه در آستانه تحقق قرار داشت. اما جهان واقعی مملو از خون، ویرانی و دروغ است.
ارسال نظر