چرا کشورها شکست میخورند؟ کتاب سال شد / این کتاب برای پنجمین بار زیر چاپ می رود
ماهنامه معتبر مهرنامه در یادداشتی به قلم ایما موسیزاده این گونه به معرفی کتاب معروف دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون پرداخته است:
تفاوت بین فقیر و غنی، چه در سطح افراد و خانوارها و چه در سطح کشورها، سالهاست محا مناقشه و سوال بوده است. چرا بعضی کشورها از نظر اقتصادی موفقتر هستند و بعضی دیگر به نظر میرسد بهرغم تلاشی که میکنند، نتیجهای نمیگیرند؟ آیا مسئولان و مردم هر کشوری، در هر کجای دنیا، اگر به اندازه کافی سعی کنند میتوانند رفاهی در حد مردم ایالات متحده را برای خود و فرزندانشان فراهم کنند؟ حتی بهتر از آن، آیا همه دنیا، به صورت یک کل، میتواند وضعیت اقتصادی مشابه کشورهای شبه جزیره اسکاندیناوی داشته باشد؟ سالهاست که این سوالات، هم موضوع پایاننامهها و مقالات و کتابهاست و هم موضوع بحثهای عوامانه درباره سیاست و اقتصاد. و به نظر میرسد تا وقتی که قدرت خرید یک شهروند آمریکایی، پنجاه برابر یک شهروند افغان و صد برابر یک زیمباوهای باشد، این سوال همچنان مطرح و برجسته خواهد ماند. پاسخها نیز همواره به شدت متغیر بوده است. در دهه 1960، عقیده غالب این بود که فقدان سرمایه باعث شده کشورهای فقیر نتوانند پیشرفت کنند. در دهه 1980 این تاثیر به عامل سیاستهای ضعیف اقتصادی نسبت داده میشد.
اما دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون در کتاب پرفروش خود "چرا کشورها شکست میخورند" (یا با ترجمان دیگر چرا دولتها سقوط میخورند) توضیحی دیگر را پیش روی قرار میدهند. به اعتقاد آنان وضعیت کشورهائی مانند کرهشمالی و جنوبی، یا مناطق شمالی و جنوبی ایتالیا و البته مهمتر از همه شهر نوگالس، که کتاب با توضیح موقعیت آن آغاز شده و نیمی از آن در آمریکا و نیمی دیگر در مکزیک قرار دارد، نشان میدهد که تفاوتهای قومی و نژادی، جغرافیایی و فرهنگی و ... نمیتواند توضیحدهنده شکافی باشد که بین کشورهای فقیر و غنی نه تنها وجود دارد، که مرتبا هم در حال گسترش است.
به عقیده نویسندگان، وضعیت نهادهای اقتصادی، سیاسی کشورهاست که نه تنها توسعه یا عقبماندگی آنان را رقم میزند که میتواند کشوری را که سالها ثروتمند و در حال پیشرفت و یا پیشرفته بوده در طی مدتی نسبتاً کوتاه فقیر کند و بالعکس. رابینسون و عجماوغلو، نهادهای اقتصادی سیاسی جوامع را به طور کل و صرفنظر از زمان و مکان به دو دسته فراگیر و بهرهکش تقسیم میکنند. نهادهای فراگیر که موجب پیشرفت میشوند، اجازه مشارکت سیاسی اجتماعی به اکثریت مردم میدهند و همه افراد جامعه به فراخور تمایل و توانائی و موقعیت خود میتوانند مسئولیتی داشته باشند؛ علاوه بر اینکه این مشارکت باعث ایجاد حقوق اولیهای مانند حق مالکیت و ایجاد کسب و کار و ... برای مردم میشود. وضعیت در مورد نهادهای بهرهکش برعکس است، این نهادها تنها توسط عده محدودی اداره میشوند و تنها به همان عده هم اجازه مشارکت در جامعه داده میشود و این نهادها مانع توسعه و پیشرفت هستند.
به عقیده آنها در هر مقطع زمانی تاریخی، بنا به اتفاقات رخ داده (که بسیاری از آنها قابل پیشبینی نبوده و تنها شانس را میتوان عامل دخیل در آن محسوب کرد) این دو دسته نهاد تدریجاً تبدیل به یکدیگر شده و سرنوشت کشورها را عوض میکنند. به عنوان مثال، تغییر نهادهای فراگیر به نهادهای بهرهکش بود که باعث افول ستاره اقبال ونیز شد و یا تفاوت کره شمالی و جنوبی را رقم زد. البته یک عامل مشهود نیز برای این تبدیل نهادها به یکدیگر وجود دارد: تفاوت بین نهادهای سیاسی و اقتصادی در یک کشور. در تعداد نه چندان اندکی از کشورها نهادهای سیاسی ممکن است بهرهکش بوده در حالی که نهادهای اقتصادی فراگیر (شاید نه به معنای فراگیر در غرب، اما بهرحال بسیار فراگیرتر از نهادهای سیاسی همان کشور) باشند. در این وضعیت میتوان مطمئن بود دیر یا زود، صاحبان و مشارکتکنندگان در نهادهای بهرهکش سیاسی، به فکر قبضه قدرت سیاسی نیز خواهند افتاد و در نتیجه نهادهای اقتصادی نیز به بهرهکش تبدیل خواهند شد. با همین استدلال است که دو نویسنده کتاب، اعلام میکنند انتظار ندارند رشد چین (که موضوع بررسیهای فراوانی در دهههای اخیر بوده) نمیتواند دائمی باشد. چون به عقیده آنها کنترل سیاسی و آزادی اقتصادی نمیتواند در یک ظرف بگنجد و در این نبرد، همیشه در طول تاریخ این آزادی اقتصادی بوده که شکست خورده است. در واقع این دو نفر پیشبینی میکنند چین نیز، دیر یا زود همان راهی را خواهد رفت که اتحاد جماهیر شوروی در سالهای دور پیمود. این را میتوان چکیده مطالب کتاب دانست که البته بسیار مشروحتر و با مثالهای بیشتری نه تنها توانسته مخاطب عام را نیز همانند مخاطب خاص با خود همراه کند که نحوه این تغییر و تحولات را نیز کاملا روشن کرده است. البته کتاب، حداقل همانقدر که تحسین شده، با نقدهای جدی، خصوصا از طرف جوامع آکادمیک، هم روبرو بوده است.
اولین و مهمترین ایراد وارد شده به استدلالات کتاب، تعریفی است که برای نهادهای فراگیر و بهرهکش عنوان میشود. به عقیده منتقدان، این تعاریف آنقدر کلی و غیرمشخص است (و با مثالهای تاریخی مختلف فرق میکنند) که عملا میتواند شامل همه چیز باشد. به عنوان مثال فراگیری اقتصادی علاوه بر حق مالکیت قانونی و دسترسی به نظام قضایی عادل، شامل اجازه و امکان دستیابی به منابع اقتصادی و آموزشی هم هست. مشارکت سیاسی نیز علاوه بر امکان مشارکت سیاسی، به دولتی غیرمتمرکز نیاز دارد که اجازه مشارکت در همه سطوح را به همه شهروندان میدهد. با وجود این تعاریف، نویسندگان کتاب، اعتقاد دارند انگلستان در زمان انقلاب باشکوه 1688، دارای نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی بوده است و به نظر نمیرسد این واقعیت تاریخی که در آن زمان کمتر از 10 درصد مردم این کشور حق رای داشتهاند، تغییری در عقیده نویسندگان داده باشد. به عقیده منتقدان کتاب، پرشی اینچنین سهوی از روی واقعیاتی که ناقض استدلالات اصلی نویسندگان است، در کتاب به کرات مشاهده میشود، علاوه بر اینکه کیفی صحبت کردن در مورد تعریفهایی مانند بهرهکش و فراگیر ، باعث میشود استدلالها، قابل نقض یا اثبات نبوده و در نتیجه اصلا علمی محسوب نشود. عدهای دیگر اعتقاد دارند علاوه بر ابهام در تعاریف، استدلال پایهای کتاب، از مشکل سادهانگارانه بودن رنج میبرد. به عقیده آنان افول ستاره اقبال بسیاری تمدنهای بزرگ در گذشته که آنها در رده کشورهای فقیر و یا حتی نیازمند کمک امروز قرار داده است، تبدیل نهادهای فراگیر به بهرهکش نیست، بلکه شرایط این کشورها، بنا به عوامل مختلف و بسیار پیچیدهتر و عمیقتر از استدلالات نویسندگان، تغییر کرده و باعث تغییر شرایط نهادهای اقتصادی سیاسی این کشورها شده و اگر تغییری هم در نهادها اتفاق افتاده نه علت، که معلول آن تغییرات و عوامل عمیقتر است. به عنوان مثال بیل گیتس در نقدی که در فوریه 2013 بر کتاب نوشت (و از معدود نقدهایی بود که با فاصلهای نسبتا اندک، پاسخی مستقیم از نویسندگان البته با لحنی تند و تا حدی عجیب دریافت کرد) استدلال تبدیل نهادها برای توضیح افول ونیز را سادهانگارانه خوانده و اظهار میدارد. رقابت، عاملی بود که نه تنها باعث شکست ونیز، که باعث تغییر نهادهای این شهر نیز شد. به عقیده او حتی اگر نهادهای ونیز، فراگیر هم باقی میمانند، باز هم تجارت ادویه از دست تجار این شهر خارج میشد. یا در نقدی که بلدرین، لوین و مودیکا مشترکاً منتشر کردهاند، به این موضوع اشاره شده که رشد اقتصادی روم، بعد از آنچه نویسندگان کتاب سقوط نهادهای فراگیر و جایگزینی آن با نهادهای بهرهکش خواندهاند، بیش از 400 سال ادامه پیدا کرده که مدت زمانی بیشتر از کل رشدی است که کشورهای غربی از انقلاب صنعتی به بعد تجربه کردهاند. در واقع رابینسون و عجماوغلو، تغییر روند توسعهای را که 400 سال بعد از دلیل مورد اشاره آنها رخ داده، به تغییر نهادها نسبت میدهند. چنین فاصله زمانی میتواند به شدت از اعتبار علمی و قابل استناد بودن تئوری بکاهد. شاید توصیه نویسندگان این نقد آخر، بتواند راهگشای تمام خوانندگان کتاب باشد: "این کتاب مهمی است، بروید آن را بخرید و بخوانید . اما همیشه به خاطر داشته باشید برای به دست آوردن نتیجه مناسب، دوز سالمی از شک و تردید نسبت به هر استدلالی لازم است. علاوه بر این غیر از دانستن علت شکست کشورها (یا سقوط ملتها)، داشتن نسخهای برای جلوگیری از سقوط دوباره بسیار مهم است اما ما، متاسفانه هنوز از این نسخه بسیار دور هستیم."
نویسندگان کتاب
دارون عجماوغلو: اقتصاددان ترکتبار و استاد تمام دانشگاه امآیتی متولد سوم سپتامبر سال 1967 در استانبول ترکیه است. پدرش وکیل و استاد دانشگاه استانبول و مادرش دبیر دبیرستان ارمنیها در استانبول بودند. عجماوغلو پس از اتمام تحصیلات متوسطه در شهر زادگاهش راهی انگلستان شد و در دانشگاه یورک و سپس مدرسه اقتصادی لندن تحصیل کرد و با مدرک دکترا در رشته اقتصادسنجی و اقتصاد ریاضی فارغالتحصیل شد. او ابتدا به تدریس در مدرسه اقتصادی لندن مشغول شد و در سال 1993 به دانشگاه امآیتی پیوست. عجماوغلو به گواه سایت آیدیاز و ریپک جزو 10 اقتصاددان اول دنیاست که بیشترین ارجاع به نوشتههای آنان داده میشود. عجماوغلو که ابتدا با نوشتههای کوتاه و عامهفهم اقتصادیاش در سایت تامبلر مشهور شده بود با آسو اوزداگلار استاد مهندسی الکترونیک و علوم یارانه در دانشگاه امآیتی و دختر سیاستمدار ترک، اسماعیل اوزداگلار که در دولت تارگوت اوزال وزیر کشور بود ازدواج کرد. علاقه فراوان او به حزوه اقتصاد سیاسی، اقتصاد توسعه، اقتصاد رشد، تکنولوژی، نابرابری دستمزد و درآمد، سرمایه انسانی و اقتصاد کار باعث شد او به تحقیق و پژوهش در این زمینه روی بیاورد و مقالات و کتابهای مطرحی در این زمینه تالیف کند.
جیمز رابینسون: اقتصاددان و استاد علوم سیاسی در دانشگاه هاروارد زاده سال 1960 در انگلستان است. جیمز رابینسون تحصیل اقتصاد را از مدرسه اقتصادی لندن آغاز کرد و در دانشگاه وارویک و دانشگاه ییل تحصیلات خود را به پایان رساند. حوزه مورد علاقه رابینسون توسعه اقتصادی و سیاسی است. او به ویژه روی منطقه آمریکای لاتین و کشورهای مرکز و جنوب قاره آفریقا مطالعات زیادی انجام داده است. او در سال 2009 به عنوان استاد علوم سیاسی و اقتصاد در هیات علمی دانشگاه هاروارد پذیرفته شد. پیش از آن در دانشگاههای ملبورن، کالیفرنیای جنوبی و دانشگاه برکلی کالیفرنیا علوم سیاسی و اقتصاد تدریس کرده است. او در حال حاضر مطالعاتی روی کشورهای جمهوری دموکراتیک کنگو، سیرالئون، هائیتی و کلمبیا انجام میدهد. رابینسون با عجماوغلو ترکیب خوبی از دانش سیاسی و اقتصادی تشکیل دادهاند و در دو کتابی که در سالهای اخیر با همکاری یکدیگر تالیف کردهاند (ریشههای اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی و چرا کشورها شکست میخورند) توانستهاند با ارائه نظریات و ایدههای جدید، الگوهای قابل بحثی در مورد چرایی و چگونگی توسعه یافتگی برخی کشورها و عقبماندگی برخی کشورها مطرح کنند که بسیار مورد توجه قرار گرفته است.
برای کسب اطلاعات بیشتر و سفارش تلفنی کتاب با شمارههای 87762740 و 87762747 تماس بگیرید.