گفت‌وگو، دوای امروز و فردا

کدخبر: ۵۵۸۴۱۷
تشکر می‌کنم از این برنامه اما خودم را شایسته‌ی این تقدیرها نمی‌دانم. آقای میدری به خاطر دغدغه‌ای که برای عدالت و توسعه‌ ایران دارند، به‌دنبال این هستند که رویکردهایی را جست‌وجو کنند تا ایران را از پرتگاه‌هایی که ریشه‌اش ناگفت‌وگویی است، نجات دهند.
گفت‌وگو، دوای امروز و فردا

به‌همین دلیل به‌دنبال صدای سوم و یا جریانِ واسط هستند. آقای ربیعی نیز که در میانه سیاست و فرهنگ و اجتماع به‌دنبال این کار هستند. من نیز با اینکه عضو هیئت‌مدیره انجمن مطالعات فرهنگی در کنار ایشان هستم، اما تا همین روزهای اخیر از این کار مطلع نبودم و از عزیزانی که در کوی ارم و انجمن دانش‌آموختگان دانشگاه شیراز، این مجموعه را به یک مجموعه گفت‌وگویی بر سر مسائل معرفت‌شناسانه رسانده‌اند، متشکرم. اینها تدارک کاری را دیدند که زیبایی‌ها دارد (منهای من) و معناهایی دارد که باید آن معناها را خواند.
البته این را بگویم که نه من و نه آقای توکلی هیچ‌کدام فارغ‌التحصیل دانشگاه شیراز نشدیم. چون به زندان افتادیم و بعد اخراج شدیم، تحصیلات ما ناتمام ماند. البته تدبیر مدیریتی آن روز دانشگاه این بود که ما را صریح و سیاسی اخراج نکردند و به این بهانه اخراج کردند که به‌موقع ثبت‌نام نکرده‌ایم.
من و آقای توکلی در مسیرهایی با دغدغه‌های مشترک و حتی در مقاطعی با رویکردهای متفاوت، کنار هم بودیم. در این روزهای آخر هم، زندگی، ما را در یک خیابان قرار داده است و حالا هر دو با بیماری دست‌به‌گریبان هستیم. امیدواریم دوستانی که برای ما نکوداشت گرفتند، ما را فقط به‌عنوان بهانه‌ای بدانند برای موضوعی بزرگتر؛ اینکه می‌شود متفاوت بود و در عین حال مواجهه‌ای شفاف و صادق با هم داشت.
من در آن ایام با آقای مجتبی کاشانی (خیر مدرسه‌ساز و شاعر) مراوداتی داشتم. یکی از هم‌اتاقی‌های او، فرد تنگدستی بود. هم‌اتاقی او گفته بود برای تامین هزینه‌ها می‌خواهم سر مردم را اصلاح کنم، اما کسی سرش را در اختیار او نمی‌گذاشت. من از او خواستم سر من را اصلاح کند و بعد دیدم خیلی تپه‌تپه سر من را اصلاح کرده است!
حالا می‌خواهم بگویم اگر قرار است آقای میدری سری را اصلاح کند که به گفت‌وگو برسد، بیاید و سر من را اصلاح کند تا دیگران یاد بگیرند!
من سه‌بار برای مسئله‌ی مهمی به شیراز رفتم؛ دو بار همراه آقای توکلی بودم و مرتبه‌ی سوم بدون ایشان. برای بار اول، هر دو به دانشگاه رفتیم و به مبارزات سیاسی پیوستیم و اولین اشتراک ما در دانشگاه بود. برای بار دوم هر دو به زندان رفتیم. در زندانِ اول با هم بودیم و زندانِ دوم متفاوت بود. دفعه سوم اما من برای انجام یک جراحی سنگین به شیراز رفتم که این‌بار با احمد نبودم. من خوش‌ترین خاطرات عمرم، زمان دانشگاه و زندان شیراز بود. در دو مرتبه‌ی اول، امکان گفت‌وگو را پیدا کرده بودم اما در موردِ سومین سفرم به شیراز نمی‌دانستم به قول فوکو این امکان را پیدا خواهم کرد یا نه! در زندان با قاتل‌ها و قاچاقچی‌ها هم گفت‌وگو می‌کردم ولی اینجا نمی‌دانستم فرصت گفت‌وگو پیدا می‌کنم یا نه؟ که البته در آنجا هم امکان گفت‌وگو یافتم و با برجسته‌ترین پزشکان شیراز که به منزل ما می‌آمدند به گفت‌وگو نشستم! اولین سوال من از این پزشکان این بود که چرا در ایران مانده‌اید؟ و گفت‌وگو شروع می‌شد.
هر‌چه تا امروز نوشتم، همان چیزی بوده که آن را زندگی کرده‌ام. وقتی برای عمل جراحی می‌رفتم، بیماری‌ام را هم همنشین خود دانستم و سعی می‌کردم با سرطانم حرف بزنم. وقتی به اتاق عمل می‌رفتم برای یک لحظه برای همسر و دخترم یک صحبت داشتم. دیدم چشم‌های همسرم نمناک است. حتی همین را نگفتم چون احساس کردم باعث می‌شود گریه کند. به همین دلیل بود که رفتم و شما می‌دانید که وقتی در اتاق عمل بودم برادرم در مشهد به‌خاطر کرونا از دنیا رفت. من مشکلاتِ خود را با دنیایی که بر ارتباطات بنا گذاشته‌ام، پشت سر گذاشته‌ام و با آن کنار آمده‌ام.
دوست نداشتم به‌خاطر من مزاحم شما شویم، اما ای‌کاش راه‌هایی برای خروج از قطبی‌شدگی جامعه پیدا کنیم. آن راه‌ها پیدا نمی‌شود جز از طریق گفت‌وگو! معتقدم این راه‌ها جز از طریق گفت‌وگو پیدا نمی‌شود. تلقی من از گفت‌وگو فقط گفت‌وگوی سیاسی نیست؛ باید گفت‌وگو با ساحت، جنسیتی، نسلی، سیاسی، فرهنگی و… داشته باشیم. باید بگذاریم این گفت‌وگوها در ساحت‌های مختلف شکل بگیرد. گفت‌وگوهای میان‌نسلی با افرادی که به‌نظر می‌رسد نمی‌شود با آنها صحبت کرد. امیدوارم وجه مشترکی که برای این تجلیل بین من و احمد (توکلی) دیدید، مریضی ما نباشد، بلکه این باشد که ما توانستیم به‌رغم تفاوت‌ها، همدلی‌هایی با هم داشته باشیم و به این خاطر یاد ما بکنند.
باید بر سر دو چیز گفت‌وگو کنیم؛ دغدغه‌ی امروز ایران و نگرانی در مورد فردای ایران. اگر این دو مسئله را مبنای گفت‌وگو قرار دهیم، دیگر گفت‌وگو محدود به اصولگرا و اصلاح‌طلب نمی‌شود، فراتر از این‌دو کسانی به میدان آمده‌اند که دغدغه‌ی ایران دارند.
سال 77 در بیستمین سالگرد انقلاب، جز معدود زمان‌هایی بود که تلویزیون به سراغ من آمد و من خاطره‌ای از زندان شیراز تعریف کردم که مقیمی هم یادش هست. در زندان شیراز یک شاگرد نجار بی‌سواد هفتمین دوره زندانی سیاسی خود را می‌گذراند و با ما در زندان بود؛ مردی به نام عبدالرسول عدل‌لو. روش مبارزه‌ او با دیگران متفاوت بود. او از زندانیان می‌پرسید من اجازه دارم بگویم با شما دوست هستم؟ اگر کسی می‌پذیرفت که می‌گفت و اگر نمی‌پذیرفت به بازجو می‌گفت اجازه ندارم جواب این سوال را به شما بگویم. او در زندان خواندن را پیش من و آقای توکلی یاد گرفت. من به تلویزیون گفتم که او مثل ابوذر بود که پتک هم به سرش می‌زدند، دست از اعتقاداتش بر نمی‌داشت و به‌صورت اتفاقی آقای توکلی هم دقیقا همین خاطره را گفته بود، بدون اینکه ما با هم هماهنگ باشیم. عبدالرسول عدل‌لو که در مجموع 13 بار زندان رفته بود، هیچ مسئولیتی قبول نکرد، ولی در راه خود ثابت‌قدم ماند.
خاطره می‌تواند گذشته ما را به‌هم نزدیک کند. چنانچه چند روز پیش احمد توکلی در کنار کیوان صمیمی در سالگرد شهادت ساسان صمیمی قرار گرفته بود، اما آنچه می‌تواند ما را به‌هم نزدیک کند گفت‌وگو است و این گفت‌وگو باید بر سر دو چیز باشد: دغدغه امروز ایران و نگرانی برای فردای ایران؛ و این فقط محدود به اصولگرا و اصلاح‌طلب نمی‌شود و بسیاری دیگر هم با دغدغه‌های دیگر امروز به میدان آمده‌اند و دغدغه گفت‌وگو دارند.
من از آن دیدگاه رادیکال چریکی به اینجا رسیدم که دوای امروز و فردای ایران، گفت‌وگوست. ما ضعف فرهنگ و مهارت و ساختار گفت‌وگو داریم و باید اول در عرصه‌ی فرهنگ اهمیت گفت‌وگو را درک کنیم. نهادهای مدنی ما ضعیف هستند، از مسیر تقویتِ نهادهای مدنی می‌توانیم به سطح سوم، که سطح سیاست‌ورزی بر پایه‌ی مسئله‌ی مشترک است، برسیم. این رویکرد مشترک بازخوانی و بازنگری تمام تجربه‌هایی است که در طول این سال‌ها داشته‌ایم. بنابراین گفت‌وگو و تقویتِ نهادهای مدنی و تقویتِ رقابت‌های سیاسیِ قانونمند مبتنی بر مشارکت سیاسی برای امروز و فردای ایران می‌تواند مفید باشد.

منبع: هم‌میهن

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید