بعد از جنگ بازهم سیاست تک صدایی غالب می شود یا ...

ارزش «خانه پدری» در روزهای جنگ/ سنت‌ هایی که هنوز زنده‌ اند

کدخبر: ۷۲۸۰۲۳
اقتصادنیوز: بحران کنونی نشان داده که خانه پدری همچنان جایگاه ویژه‌ای در قلب ایرانیان دارد. این بازگشت جمعی به زادگاه‌ها نه‌تنها به دلیل جست‌وجوی امنیت فیزیکی، بلکه به‌خاطر نیاز به همبستگی عاطفی و اجتماعی در زمانه‌ای پرتلاطم است.
 ارزش «خانه پدری» در روزهای جنگ/ سنت‌ هایی که هنوز زنده‌ اند

به گزارش اقتصادنیوز،  صبح جمعه 23 خرداد 1404 رژیم اسرائیل در یک حمله غافلگیرانه به ایران که از مدت‌ها قبل طراحی شده بود، تعدادی از فرماندهان نظامی کشور را شهید و بخشی از زیرساخت نظامی و اقتصادی را تخریب کرد. جامعه ایران ابتدا در یک شوک جدی فرورفت، اما خیلی زود این شوک به یک وحدت و همبستگی همگانی بدل شد. تهران و شهرهای دیگر زیر حملات موشک‌ها، ریزپرنده‌ها و جنگنده‌های اسرائیلی و آمریکایی آرام نداشتند و بخشی از مردم به دلیل شرایط جنگی مجبور به ترک شهرهایی شدند که بیش از همه تحت فشار جنگ قرار داشتند.

"جواد حیدریان" در شماره 596 هفته‌نامه تجارت فردا می‌نویسد:  تهران پایتخت ایران و شهر همه ایرانیان به حالت نیمه‌تعطیل درآمد و دورکاری در دستور کار نهادها و سازمان‌ها و بخش خصوصی قرار گرفت. تعدادی از شهروندان به خانه‌های پدری خود در شهرهای دیگر رفتند که بار کمتری از جنگ را به دوش می‌کشیدند. جنگ اسرائیل علیه ایران قطعاً تجربه تلخ و پرهزینه‌ای بود اما یک‌بار دیگر ثابت کرد ایرانیان با وجود همه مشکلات پشت کشورشان را خالی نمی‌کنند و مثل یک خانواده همیشه یک ملت متحد به‌هم‌پیوسته هستند.

بازگشت به خانه پدری نه‌فقط برای روزهای سخت جنگ، که شاید الگویی قدیمی برای بازگشت به احساس امنیت بوده است. به قولی شاید این آخرین سنگر بشری است که زندگی جمعی را آموخته و بر اساس آن رشد و بقا یافته است.

رمان «خانه ادریسی‌ها»، اثر غزاله علیزاده نمونه بی‌نظیری از این مفهوم در ادبیات داستانی فارسی است که به گفته منتقدان مفهوم بازگشت به خانه پدری را به شکلی ژرف تحلیل کرده است. «رمان غزاله علیزاده، خانه‌ای قدیمی در شمال ایران را روایت می‌کند که سه نسل از یک خانواده را در خود جای داده است. این خانه با دیوارهای ضخیم و باغ سرسبزش، نه‌تنها مکانی فیزیکی، که نمادی از تداوم تاریخی و فرهنگی است. در بحبوحه تغییرات سیاسی دهه ۱۳۶۰، شخصیت‌های رمان در برابر تهدیدات خارجی، به این خانه پناه می‌برند. معماری ایرانی این خانه با حیاط مرکزی و فضاهای زنانه، حریمی امن ایجاد می‌کند که در طوفان‌های سیاسی به سنگر مقاومت تبدیل می‌شود.»

جنگ اسرائیل علیه ایران و بازگشت ایرانیان به خانه‌های پدری برای فرار از مرگ و آوار و موشک نبود. بلکه آنها در پی یافتن گریزگاهی برای یافتن آرامش و تجدید قوا بودند. این بازگشت نشان داد که خانه پدری همچنان همان کارکردهای چندگانه‌ دارد. نخست، کارکرد حمایتی آن، دوم، کارکرد هویت‌ساز و سوم، کارکرد درمانی آن است. خانه فضایی برای التیام زخم‌های ناشی از خشونت جنگ و تنش‌های سیاسی و اجتماعی و مهم‌تر از همه تنش‌های اقتصادی است.

در شرایط کنونی، خانه‌های پدری در ایران به نوعی خرده‌سیاست‌های مقاومت تبدیل شده‌اند. فضاهایی که در آنها نه‌تنها جان‌ها، که هویت ملی نیز محافظت می‌شود.

 سیمایی از رابطه عمیق عاطفی و فرهنگی ایرانیان

این روزها، افراد معدودی که به اینترنت دسترسی داشتند، تصاویری کم‌نظیر از دورهمی‌ها و همنشینی‌های خانوادگی در خانه‌های پدری منتشر کرده‌اند، تصاویری که نشان‌دهنده پیوند عمیق عاطفی و فرهنگی ایرانیان با این کانون خانوادگی است. خانه پدری برای بسیاری از ایرانیان نه‌تنها یک مکان فیزیکی، بلکه نمادی از امنیت، خاطره و هویت است. روند بازگشت گسترده به زادگاه‌ها، در شرایطی که ناامنی و هراس از حملات نظامی زندگی روزمره را مختل کرده، نشان‌دهنده پناه‌ بردن به فضایی است که احساس آرامش و تعلق‌ خاطر را به ارمغان می‌آورد. اما چرا ایرانیان در وهله اول از خانه پدری دور شدند؟

دلایل این دوری را می‌توان در تحولات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی دهه‌های اخیر جست‌وجو کرد. از یک‌سو، شهرنشینی شتابان و تمرکز فرصت‌های شغلی و آموزشی در کلانشهرهایی مانند تهران، بسیاری از جوانان را به مهاجرت از شهرها و روستاهای کوچک به مراکز شهری سوق داد. این مهاجرت اغلب به معنای ترک خانه پدری و گسست از زندگی خانوادگی سنتی بود.

از سوی دیگر، تغییر سبک زندگی و گرایش به فردگرایی، به‌ویژه در میان نسل‌های جوان‌تر، باعث شد که بسیاری به دنبال استقلال و تشکیل خانواده‌های هسته‌ای در شهرهای بزرگ باشند. فشارهای اقتصادی نیز نقش مهمی ایفا کردند؛ هزینه‌های بالای زندگی در شهرهای کوچک و نبود زیرساخت‌های مناسب، بسیاری را به ترک زادگاه و جست‌وجوی فرصت‌های بهتر واداشت. علاوه بر این، جهانی ‌شدن و دسترسی به فرهنگ‌های دیگر، رویای زندگی در خارج از کشور را برای برخی ایرانیان جذاب کرد، که به مهاجرت گسترده به کشورهای دیگر منجر شد.

خانه پدری

سنت‌هایی که هنوز زنده‌اند

بحران کنونی نشان داده که خانه پدری همچنان جایگاه ویژه‌ای در قلب ایرانیان دارد. این بازگشت جمعی به زادگاه‌ها نه‌تنها به دلیل جست‌وجوی امنیت فیزیکی، بلکه به‌خاطر نیاز به همبستگی عاطفی و اجتماعی در زمانه‌ای پرتلاطم است. دورهمی‌های خانوادگی در خانه‌های پدری، که تصاویرشان در فضای مجازی دست‌به‌دست می‌شود، یادآور سنت‌های دیرینه‌ای است که هنوز در فرهنگ ایرانی زنده‌اند.

این خانه‌ها، با دیوارهای پر از خاطره و حیاط‌هایی که صدای خنده و گفت‌وگو در آنها طنین‌انداز است، به ایرانیان یادآوری می‌کنند که در بحبوحه ناامنی و بحران، خانواده و ریشه‌هایشان همچنان مامنی استوار است. اما این بازگشت موقت نیز پرسش‌هایی را مطرح می‌کند: آیا این پیوند دوباره با خانه پدری می‌تواند به بازنگری در سبک زندگی و اولویت‌های ایرانیان منجر شود؟ یا با فروکش کردن بحران، بار دیگر شاهد دوری از زادگاه‌ها خواهیم بود؟

آنچه روشن است، این است که ارزش خانه پدری، فراتر از یک مکان، در پیوندهای عمیقی نهفته است که ایرانیان را حتی در سخت‌ترین روزها به هم متصل نگه می‌دارد.

«آنتونی گیدنز»، جامعه‌شناس بریتانیایی، بر این باور است که در دنیای مدرن، افراد در جامعه‌ای پر از ریسک زندگی می‌کنند. جایی که نهادهای سنتی در تامین امنیت ناتوان می‌شوند. در چنین شرایطی، مردم به مکان‌هایی پناه می‌برند که حس تعلق و ثبات را در آنها زنده نگه می‌دارد. خانه پدری، با خاطرات و پیوندهای عاطفی‌اش، به‌عنوان یک پناهگاه نمادین عمل می‌کند؛ فضایی که در آن فرد نه‌تنها از تهدیدهای فیزیکی در امان است، بلکه از نظر روانی نیز احساس آرامش می‌کند.

خانه پدری تنها یک ساختمان نیست، بلکه حافظه جمعی یک خانواده یا حتی یک جامعه را در خود جای داده است. دیوارهای آن روایتگر خاطرات مشترک، آیین‌ها و ارزش‌هایی است که در طول نسل‌ها شکل گرفته‌اند. در شرایط بحرانی، بازگشت به این فضا، نوعی بازسازی هویت و پیوند با ریشه‌هاست.

این موضوع به‌ویژه در فرهنگ‌های جمع‌گرا مانند ایران پررنگ‌تر است، جایی که خانه پدری نه‌تنها محل سکونت، بلکه نماد اصالت، تعلق خانوادگی و پیوند نسل‌ها محسوب می‌شود.

مهاجرت گسترده ایرانیان از شهرهای کوچک به کلانشهرها یا حتی خارج از کشور در دهه‌های اخیر، عمدتاً تحت تاثیر عوامل اقتصادی، آموزشی و سبک زندگی مدرن بوده است. اما بحران‌های ناگهانی، مانند جنگ یا ناامنی، این روند را معکوس می‌کند. در غیاب امنیت ساختاری، سرمایه اجتماعی و روابط خانوادگی و خویشاوندی به مهم‌ترین منبع حمایت تبدیل می‌شود. این همان چیزی است که اکنون در ایران شاهد آن هستیم. افرادی که روزی برای استقلال یا پیشرفت شغلی از خانه پدری دور شدند، امروز برای یافتن پناهگاه به آن بازمی‌گردند.

با این حال دکتر جبار رحمانی، انسان‌شناس، در گفت‌وگو با تجارت فردا معتقد است؛ اگرچه خانه امن پدری یا به اصطلاح خانواده محیطی مناسب برای ایرانیان است اما آنچه نگران‌کننده است، این است که بسیاری از نهادهای مدنی در ایران تضعیف شده و امکان شکل‌گیری فرهنگ عمومی مراقبت اجتماعی از بین رفته است. او بر این باور است که نبود حس تعلق و تعهد به فضای عمومی باعث می‌شود که بسیاری از افراد نسبت به این فضا بی‌تفاوت باشند یا حتی به آن آسیب بزنند. این خود یکی از آسیب‌های مهمی است که بحران‌هایی ویرانگر مانند جنگ آن را آشکارتر می‌کنند. از سوی دیگر خانه پدری در ایران تنها یک مکان فیزیکی نیست، بلکه اسطوره‌ای از مقاومت، پیوند و تداوم است. این خانه‌ها، با حیاط‌های پر از خاطره و مهمانی‌های خانوادگی، در سخت‌ترین روزها به ایرانیان یادآوری می‌کنند که حتی در طوفان‌های سیاسی و اجتماعی از جمله جنگ‌های ویرانگر برخی ارزش‌ها پابرجا می‌مانند. شاید این بازگشت جمعی، فرصتی باشد برای بازاندیشی درباره سبک زندگی مدرن و کشف دوباره معنای «خانه» به‌عنوان مکانی که نه‌تنها جان، بلکه روح را نیز در امان نگه می‌دارد و احتمالاً این بازگشت ریشه در بازتعریف نظام اقتصادی و معیشتی و به‌طور کلی توسعه پایدار ایران دارد.

مسئله جنگ: بحران امنیت و اعتماد در زندگی ما

دکتر جبار رحمانی، انسان‌شناس، در تحلیلی پیرامون این موضوع برای تجارت فردا نوشت: در روزهای اخیر، با پدیده‌ای مواجه بودیم که بخش زیادی از ساکنان کلانشهرهایی که مورد حمله قرار گرفتند، به شهرهای زادگاهی خود یا شهرهای کوچک‌تر و خارج از فضای جنگی رفتند. این بازگشت یا رفتن به محیط‌های بیرون از تهران، به معنای بازگشت عمومی و کامل به شهر زادگاهی نبود، بلکه اغلب افراد به هر نقطه‌ای که احساس امنیت بیشتری داشت، کوچ موقت کردند. این اتفاق از چند منظر قابل تامل است.

نخست آنکه، مسئله فقط مربوط به ناامنی مستقیم نیست. حتی اگر یک مکان به‌ظاهر امن باشد، باز هم خطر ناشناخته ناشی از جنگ وجود دارد. موضوع این نیست که تنها به ساختمان‌هایی که امن تلقی می‌شوند حمله نمی‌شود؛ بلکه به‌طور کلی، خطر زیست در تهران به‌عنوان مقصد اصلی نیروی متجاوز بالا رفته است.

نکته دوم، نبود زیرساخت‌های لازم در این کلانشهر برای موقعیت‌های بحرانی و از جمله موقعیت جنگی است. در تجاوز اخیر اسرائیل به ایران مشخص نیست حمله از کجا و چگونه بود. در چنین شرایطی، احساس ناامنی محیطی در کلانشهرها افزایش می‌یابد. در واقع، چیزی که برای همه انسان‌ها اتفاق می‌افتد، این است که در مواجهه با بحران، به دنبال بازگرداندن احساس امنیت هستند؛ چه از طریق فضا و محیط و چه از طریق بازگشت به گروه‌های اجتماعی نزدیک‌تر. به عبارت دیگر در شرایط جنگی ما دو سطح از امنیت را نیاز داریم: امنیت محیطی و امنیت اجتماعی.

بعد اجتماعی این مسئله بسیار پررنگ‌تر است. افراد معمولاً به سوی کسانی می‌روند که در کنار آنها احساس امنیت بیشتری دارند. انسان‌ها به‌طور غریزی، در محیط‌های جمعی و در گروه‌های به‌هم‌پیوسته احساس امنیت می‌کنند؛ گروه‌هایی مانند خانواده، فامیل یا حتی محله‌های آشنا. دلیل این احساس، وجود نوعی اطمینان و اعتماد متقابل به قاعده بنیادی در شرایط ناامن یعنی حمایت و مراقبت متقابل است.

اطمینان به اینکه دیگران نیز مراقب مناسبات خویشاوندی، یا شبکه روابط مبتنی بر آشنایی رودررو و صمیمیت هستند. ما در چنین گروه‌های اولیه‌ای، تعهد متقابل داریم. یعنی مراقبت از همدیگر بدیهی است و اگر کسی این مراقبت را نادیده بگیرد، تخلف تلقی می‌شود.

به نظر می‌رسد که این میزان اعتماد و اطمینان از قاعده بنیادی مراقبت و حمایت متقابل در سطح اجتماع بزرگ‌تر، در سطح آدم‌های ناشناس وجود ندارد و شاید بتوان این ایده اولیه را مطرح کرد که در سطح هنجارهای عملی و قدرتمند جامعه ما در شهرهای بزرگ، هنوز چنین تعهد فرهنگی ایجاد نشده است.

فرهنگ به مثابه نظامی از هنجارها و ارزش‌ها و الگوهای رفتاری عملی، می‌تواند در سطوح مختلفی مورد تحلیل قرار گیرد. اما از منظر میزان و شدت نفوذ و قابلیت تحقق و اجرا، همه اجزای فرهنگ در بسترهای مختلف و برای گروه‌های مختلف یک وزن و یک میزان نفوذ و اثرگذاری را ندارند.

از این دیدگاه فرهنگ عمومی ما بر این پایه بنا نشده که هر فردی نسبت به دیگری احساس مسئولیت اجتماعی جدی به گونه‌ای که در شرایط بحرانی حامی و مراقب دیگری باشد، داشته باشد؛ آنچه برخلاف این ادعا در مواقع بحرانی از مراقبت‌ها و جان‌فشانی‌ها می‌بینیم، نوعی ایثار مبتنی بر ارزش‌های مذهبی و اخلاقی فردی است، نه یک وظیفه متعارف عمومی. بنابراین چنین رفتارهای دگرخواهانه خارق‌العاده‌ای در موقعیت‌های بحرانی، اغلب رفتارهای اجتماعی داوطلبانه و مبتنی بر انتخاب شخصی است. مثل آنچه این روزها آن را به مثابه تجلی همبستگی‌های بزرگ ملی بازنمایی می‌کردند. کسی که می‌گوید خدمات خودرو یا توزیع نان یا حتی خدمات درمانی و... دیگر را رایگان ارائه می‌دهد، شبیه به نذر است؛ یعنی مازاد بر رفتار متعارف هستند. اینها بدیهی نیستند. در حالی که در خانواده این مراقبت و رفتار دگرخواهی، بدیهی و حتی واجب است.

از سوی دیگر، یک مسئله کلیدی در الگوهای رفتاری جامعه و در نظام سیاست‌گذاری فرهنگی و برنامه‌های نظام آموزشی دیده می‌شود، آن است که جامعه ما برای شرایط بحرانی تربیت نشده است. ما مهارت اجتماعی لازم را برای زیست جمعی در بحران نداریم. این مسئله در دوران کرونا نیز به‌وضوح دیده شد. زندگی نرمال شهری در تهران شامل رفتن به سر کار، بازگشت به خانه، تعامل با خانواده و... است؛ اما وقتی بحران رخ می‌دهد، ما برای مواجهه با آن آمادگی نداریم. حتی رفتارهای اولیه برای مراقبت از خویشتن در بحران‌ها به خصوص در شرایط جنگی را نمی‌دانیم، نمونه ساده‌اش میل آدم‌ها به نزدیک شدن به محل اصابت موشک است که هم کار امدادرسانی را دشوار می‌کند و هم کار خنثی‌سازی بمب‌ها یا مواد منفجره‌ای را که عمل نکرده‌اند.

در ادامه بحث درباره خروج بخش اعظمی از جمعیت تهران به سمت شهرهای دیگر از جمله شهرهای زادگاهی‌شان باید گفت که در مواجهه با بحران، ما دوباره به جایی برمی‌گردیم که در آن احساس تعلق و امنیت بیشتری داریم؛ معمولاً همان شهر یا روستای زادگاهی. آنجا جایی است که هم محیط آشناست و هم شبکه روابط انسانی پایدار وجود دارد. هسته این نوع بازگشت یا پناه بردن به شهر و روستای زادگاه، محوریت خانواده و خویشاوندی در آن است. این بازگشت به نهاد خانواده، از یک‌سو نشانه‌ای مثبت است؛ چراکه خانواده همچنان پایگاه اصلی احساس امنیت اجتماعی است. اما از سوی دیگر، این موضوع نشان می‌دهد که ما هنوز موفق نشده‌ایم نهادهای مدنی، سازمان‌های اجتماعی و فضاهای عمومی معناداری ایجاد کنیم که افراد در آنها نیز احساس امنیت و تعهد متقابل داشته باشند.

در نیم‌قرن اخیر، بسیاری از نهادهای مدنی در ایران تضعیف و به‌شدت کنترل شده‌اند. در نتیجه، امکان شکل‌گیری فرهنگ عمومی و الگوهای رفتاری درونی‌شده برای موقعیت‌های بحرانی و مراقبت اجتماعی از بین رفته یا حداقل تضعیف شده است. نبود حس تعلق و تعهد به فضای عمومی باعث می‌شود که بسیاری از افراد نسبت به این فضا بی‌تفاوت باشند یا حتی به آن آسیب بزنند. این خود یکی از آسیب‌های مهمی است که بحران‌ها آن را آشکارتر می‌کنند.

از طرف دیگر، به نظر می‌رسد جوامعی که ساختار آموزشی توسعه‌یافته‌تری دارند، بهتر توانسته‌اند حس همبستگی اجتماعی را در سطوح فراتر از خانواده نیز بازتولید کنند. در آن جوامع، امنیتی که ما در خانواده تجربه می‌کنیم، در سطح جامعه نیز تا حدودی برقرار است.

به نظر می‌رسد در این موارد، تلاش شده تا فرمول ارتباطات خانوادگی، فامیلی و محله‌ای که در فرهنگ سنتی ایرانی وجود دارد، به سطح کلان جامعه توسعه یابد. البته این توسعه کامل نبوده و تنها تا حدی پیش رفته است. در فرهنگ سنتی جامعه ایرانی شاهد آن هستیم که سطحی از همبستگی سنتی، کارکرد دارد. ما در ایران، به‌طور سنتی، فضای اجتماعی‌مان بر پایه مناسبات خویشاوندی و خانواده گسترده شکل گرفته؛ در کنار خانواده فضاهای مبتنی بر شناخت صمیمانه متقابل مانند فضاهای مذهبی یا محله‌ها، چنین سازماندهی حمایت‌گرانه و متعهدانه‌ای داشته‌ایم، ساختاری که در قالب تشکل‌هایی مثل تکیه، خانقاه، یا حلقه‌های مذهبی نمود داشته است. اما خارج از این چهارچوب‌ها، نتوانسته‌ایم فرهنگی مشابه برای جامعه‌ای فراگیرتر شکل دهیم. به همین دلیل، وقتی فردی از شهر یا محل آشنای خود جدا می‌شود، باز هم به همان شبکه‌های سنتی و آشنا پناه می‌برد تا احساس امنیت کند. این یعنی فرمول احساس امنیت اجتماعی هنوز وابسته به محیط‌های آشنا و خویشاوندی است.

این وضعیت، از یک‌سو نشانه‌ای است از اینکه خانواده هنوز در ایران کارکرد دارد؛ اما از سوی دیگر، ضعف ساخت جامعه مدرن و نهادهای شهروندی را عیان می‌کند. ما نتوانسته‌ایم فرمول تعلق و تعهد متقابل اجتماعی را در سطحی گسترده و فراگیر در جامعه نهادینه کنیم. فرهنگ‌سازی در این زمینه نیز ضعیف بوده است. حتی در همین ایام اخیر که گفته می‌شود همبستگی اجتماعی بالاست، باید دقت کرد که این همبستگی عمدتاً در سطح اول و مبتنی بر شبکه‌های خویشاوندی است؛ نه همبستگی شهروندی. ما در مقام عضو خانواده یا فامیل، دگرخواهی و فداکاری عمیق داریم، اما در مقام شهروند، چنین سطحی از تعهد اجتماعی را نمی‌بینیم. ما هنوز به‌عنوان یک ملت، یاد نگرفته‌ایم چطور در چهارچوب نهادهای مدنی و شهروندی، نسبت به هم تعهد و تعلق داشته باشیم.

خانواده

تضعیف نقش و قدرت عملکرد خانواده

برخی جامعه‌شناسان در دهه اخیر گفته‌اند که نهاد خانواده در ایران دچار فروپاشی شده است. اما به نظر نمی‌رسد این دیدگاه دقیق باشد. ما شاهد فروپاشی نیستیم، بلکه با تضعیف نقش و قدرت عملکرد نهاد خانواده مواجهیم. این به معنای از بین رفتن نهاد خانواده نیست، بلکه نشان‌دهنده کاهش توان عملکردی آن است. میزان بالای طلاق، یا حجم بالای پرونده‌های میراثی در دادگاه‌ها، که ناشی از عدم اعتماد یا فقدان دگرخواهی میان اعضای یک خانواده است، نشانه‌ای از تضعیف اخلاق و سنت تعهد خانوادگی است. یعنی همان سنت‌های پیشین، اگرچه از بین نرفته‌اند، اما اقتدار سابق را ندارند. ما شاهد کاهش اخلاق مسئولانه در درون خانواده‌ها هستیم. در بحران، ممکن است افراد به هم کمک کنند، اما همین که بحران بگذرد، تعهدات نیز فراموش می‌شوند. پس نمی‌توان همبستگی بحران‌محور را با همبستگی پایدار اشتباه گرفت.

نکته مهم‌تر این است که در نظام سیاست‌گذاری، قانون‌گذاری و آموزش ما، تقویت نهادهای مدنی و اجتماعی به‌طور سیستماتیک یا انجام نشده یا ضعیف بوده است. ما هنوز یاد نگرفته‌ایم که فراتر از فامیل و محله، به‌عنوان یک ملت به نهادهایی متکی باشیم که حافظ ما باشند. شهروند تهرانی که از شهر دیگری آمده، در تهران احساس تنهایی و بی‌پناهی می‌کند. این یعنی ما نتوانسته‌ایم فضای اجتماعی‌مان را به یک شبکه حمایتی فراگیر و ملی تبدیل کنیم. به عبارت دیگر ما شبکه حمایت و تعلق جدی را برای عضو خویشاوند یا دوست داریم، نه برای شهروند ناشناس به صرف شهروند بودنش.

اما با وجود این تجربه گرانی که در حین تجاوز اسرائیل به میهن عزیزمان شکل گرفت، احتمالاً پس از اتمام جنگ میل عجیبی در دستگاه رسانه‌ای و فرهنگی برای تحمیل روایت مطلوب خودشان و سرکوب و طرد سایر روایات وجود خواهند داشت. همین مسئله را می‌توان در مواجهه با جنگ اخیر دید. دستگاه سیاست‌گذاری روایت خود را از جنگ می‌سازد و اجازه آسیب‌شناسی نمی‌دهد. مثل بسیاری از موارد دیگر، همه‌چیز قطبی روایت می‌شود. اما جنگ، به هر حال، پدیده‌ای مرگبار و ویرانگر است. حتی اگر جان‌فشانی‌هایی هم صورت گرفته باشد و جلوی دشمن گرفته شده باشد، باز هم نمی‌توان از خطاها و ضعف‌ها چشم‌پوشی کرد. ما باید بتوانیم بپذیریم که آمریکا و اسرائیل هرگز خواهان توسعه ما نیستند، اما در عین حال، باید بدانیم جنگ به خودی خود چیزی نمی‌سازد. تلفات انسانی، بی‌اعتمادی، فرسایش روانی جامعه و هزینه‌های بالا، تبعات قطعی چنین درگیری‌هایی هستند.

متاسفانه، ما حتی آمار کشته‌ها را به درستی نمی‌دانیم. منابع رسمی به شکل شفاف و مستمر اطلاع نمی‌دهد. چطور ممکن است در 10 روز، ۴۰۰ یا ۵۰۰ جاسوس را شناسایی و دستگیر کرده باشیم؟ مگر سیستم نظارتی نمی‌توانست افراد مشکوک را پیشتر رصد کند؟ اگر این حجم از نفوذ در سیستم وجود داشته، یعنی نقصی در نظام امنیتی ما هست. اگر هم این آمارها دقیق نیست، یعنی با افکار عمومی صادق نبوده‌ایم. هر دو صورتش نگران‌کننده است.

این همه نشان می‌دهد که ما نه‌تنها در سطح نهادهای مدنی، بلکه در سطح روایت‌های ملی و سیاست‌گذاری نیز نیازمند بازنگری جدی هستیم. اگر بخواهیم از بحران‌ها عبور کنیم و جامعه‌ای مقاوم، مشارکت‌جو و همبسته بسازیم، باید صداقت، شفافیت و نهادسازی واقعی را جایگزین روایت‌سازی، تعارف و سیاست‌زدگی کنیم. باید بر این نکته تاکید کرد که به وضوح پیداست، سیستم فرهنگ رسمی نمی‌خواهد نظم اجتماعی کثرت‌گرایانه را تقویت کند؛ بخشی از سیستم می‌خواهد نظم خاص مورد نظر خودش را بر جامعه تحمیل کند. از یک طرف، شبکه‌های تلویزیون صدای معین را به‌عنوان یک خواننده خارج از ایران پخش می‌کنند. از طرفی احتمالاً بعد از فروکش کردن فضای جنگ روایت خود را با رویکرد روایت فتح و قدسی‌سازی از جنگ برجسته می‌کنند. به نظر من در هر دو صورت سیستم دقیقاً نمی‌فهمد با این سرمایه عظیم فرهنگ مردمی چه باید بکند، بلکه بیشتر الگوی از پیش موجود خودش را بر آن تحمیل خواهند کرد.

مسئله این است که ما آن مفاهیم و نمادهای فراگیر و جمع‌کننده را که می‌توانستند همه ایرانی‌ها را، با هر گرایش سیاسی و مذهبی، دور هم جمع کنند، تضعیف کرده‌ایم. نمی‌گذاریم از آنها استفاده شود. همین حالا اگر به روایت‌ها نگاه کنید، می‌بینید که این اتفاق در جنگ تحمیلی هم افتاد. ما در آن دوران دو کلان‌روایت داشتیم که جامعه را متقاعد می‌کرد به دفاع از وطن برخیزد. یک روایت وطنی بود، ملی‌گرایانه؛ وطن، ناموس ما بود، ایران و از سوی دیگر، یک روایت دینی وجود داشت: دفاع از اسلام و وظیفه الهی، مفهوم شهادت، مفهومی که معنویت را به دفاع وصل می‌کرد. اما بعد جنگ روایت اول به حاشیه رفت و روایت‌ها در همه هنرهای رسمی مبتنی بر روایت دوم شد. از این رو روایت‌سازی هم مصادره شد. در این جنگی که هنوز درگیر آن هستیم هم نمی‌گذاریم جنگِ روایات شکل بگیرد و همه بخش‌های جامعه روایت‌های خاص خودشان را در دفاع از وطن بسازند و آن را ترویج کنند تا انسجام و همبستگی از خلال منابع و مبادی بسیار متنوعی شکل بگیرد و تقویت شود، در حالی ‌که باید اجازه داد روایت‌های متکثر پدید آیند. در شرایط امروز، مهم‌ترین محور تجمیع‌کننده و دال مرکزی آنها «وطن» است.

مفهوم محوری ما باید وطن باشد، نه آنکه روایت‌های رسمی بیایند و بر همه‌چیز سوار شوند. همین حالا هم این اتفاق افتاده است؛ گفتمان رسمی روایت را از جامعه گرفته و خودش بر آن سوار شده، طوری که دیگر نمی‌فهمیم چه بر سرمان آمده. مثلاً اینکه معین، از آن سر دنیا، برای وطنش آواز می‌خواند، یا هر آدم دیگری، مهم است. چند شب پیش در حین جنگ، رسانه بی‌بی‌سی را می‌دیدم. در یک برنامه، یک طرف داشت از ایران دفاع می‌کرد که بی‌خود می‌کنید دارید وطن را می‌فروشید. این شخص صد درصد با جمهوری اسلامی مخالف است ولی برای ایران، طرف دیگری را که از حمله اسرائیل دفاع می‌کرد، به ناسزا گرفته بود. باید دقت کرد که این شخص در غرب نشسته و آنقدر جسارت دارد که از وطن خودش علیه آنها دفاع کند. این فرد زخمی نظام سیاسی فعلی است، چون مجبور شده به دلایلی از ایران مهاجرت کند، اما به خاطر وطن در همین صف مدافعان وطن می‌ایستد و از وطن در برابر وطن‌فروش‌ها دفاع می‌کند. این کلان‌روایت‌های متنوع را باید اجازه داد که منتشر شوند. 

اما من به تجربه می‌گویم متاسفانه بعد از این جنگ هم باز سیاست تک‌صدایی غالب خواهد شد. پیش‌بینی می‌کنم گفتمان رسمی دوباره بر همه‌چیز سوار خواهد شد و بیانیه‌های سیاسی رسمی، روایت جامعه را خواهد بلعید. اما واقعیت این است که ما ایرانیان هنوز داریم از سرمایه تاریخی‌مان از علقه‌های عمیق روحی و ناخودآگاهمان نسبت به وطن تغذیه می‌شویم.

دیروز، برنامه‌ای از تلویزیون پخش شد که متفاوت بود. یکی از مجریان زن برنامه گفت «اجازه می‌دهید راحت صحبت کنم؟» و وقتی اجازه گرفت، گفت: «دیگر بی‌حجاب و باحجاب، اصلاح‌طلب و اصول‌گرا، ارزشی و غیرارزشی و... نداریم؛ همه باید حول محور وطن بایستیم.» شاید این دقیق‌ترین چیزی بود که می‌شد گفت. باید این ایده را توسعه داد. این ایده وطن مهم است و باید عمیق شود و در نهایت خواهید دید که چقدر این ایده می‌تواند ژرف باشد.

در حالی که در این کشور بزرگ، بزرگ‌ترین بودجه‌ها صرف ساخت سریال‌های بنی‌اسرائیلی می‌شود! یعنی چه؟ چرا باید بهترین کارگردانان کشور را بگذاریم تا سریال موسی را بسازند؟ نمی‌گویم موسی مهم نیست، اما الان لحظه‌ای بحرانی است و می‌شود فهمید غفلت تعمدی از نمادهای ملی و تمرکز تعمدی بر نمادهای مذهبی بنی‌اسرائیلی کجای داستان خواهند بود. الان باید شمایل کلیدی ما آرش کمانگیر باشد، نه قهرمانان بنی‌اسرائیلی.

مردم و کودکان ما به‌واسطه تولیدات رسانه‌ای رسمی، جزئیات داستان‌های بنی‌اسرائیل را بهتر از جزئیات ایران می‌دانند؛ این یعنی ما اشتباه سرمایه‌گذاری کرده‌ایم و شاید و امیدوارم معجزه‌ای رخ بدهد تا دستگاه فرهنگی ما متوجه باشد در این لحظه بحرانی جنگ، مفهوم وطن حلقه وصل همه اعضای جامعه بود، نه داستان‌هایی که تعمداً وطن را رقیق یا حاشیه یا حتی مغفول کرده‌اند.

وقتی آن خانم مجری برای گفتن چیزی که از نظر واقعیت کلیدی و عینی این روزهاست، باید اجازه بگیرد، دقیقاً نشان دهنده منطق بنیادی سیاست رسانه‌ای و فرهنگی ماست. بعید می‌دانم رویه‌های موجود در دستگاه سیاست‌گذار اجازه بدهد بعد این روزهای جنگ، چنین صدایی گسترش پیدا کند. اما نباید فراموش کنیم که آنچه این کشور را نجات داد، فقط نظام سیاسی نبود که البته خوب مدیریت کردند؛ مردم بودند که ایستادند. مردم پشتوانه جنگ بودند. در آن زمان، وقتی موشک خورد، مردم در خیابان‌ها نریختند برای غارت. تنها جایی که صف تشکیل شد، صف بنزین بود که وقتی فهمیدند لازم نیست، دیگر نرفتند. این یعنی اعتماد عمومی. این حرف‌ها پیش‌گویانه نیستند، بلکه مبتنی بر مستندات هستند.

همین الان ببینید چقدر از همین مردمی که با برچسب‌هایی مانند بی‌حجاب متهم دستگاه رسمی فرهنگ هستند در این ایام برای دفاع از وطن هرآنچه از دستشان برآمد در شبکه‌های اجتماعی نوشتند و علیه وطن‌فروشان جنگیدند. اینکه کسی توئیت بزند و فحش بدهد به وطن‌فروشی که می‌خواهد این سرزمین را بفروشد، یعنی هنوز چیزی در اعماق روح ایرانیان باقی مانده که فراتر از منویات سیاست رسمی ماست.

بله، ممکن است از هفته دیگر دوباره آتش‌بس تمام شود، دوباره همه‌چیز تند شود، ولی همین لحظه را باید دید. باید دانست که وقتی حاکمان به مردم توجه نکنند، مردم کنار می‌کشند. این را در صفویه دیدیم، در ساسانیان دیدیم، در قاجار هم دیدیم. وقتی مردم اعتماد نکنند، تمام است. دیگر از حکومت کنار می‌کشند. این خیلی مهم است. همین جمله ساده مجری را در نظر بگیرید که می‌گوید «اجازه بدهید راحت صحبت کنم»؛ دو معنا دارد. یکی، نیاز به اجازه دارد. دوم، اینکه واقعیت چیز دیگری غیر از آنچه تا امروز گفته شده، است. همین نشان می‌دهد که جامعه می‌خواهد حقیقت را بگوید، اما هنوز باید اجازه بگیرد. این یعنی کسی که اجازه دستش است نمی‌خواهد واقعیت جاری دیده شود.

 

ارسال نظر

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    از دست ندهید
    کارگزاری مفید